قرآن و نشانه هاى بلوغ جنسى

پدیدآورخلیل منصوری

تاریخ انتشار1388/01/27

منبع مقاله

share 1780 بازدید
قرآن و نشانه هاى بلوغ جنسى

خلیل منصوری

بلوغ در زبان تازى به معناى وصول و رسيدن است. فقهاى اسلام اين واژه را در معناى خاصى به كار برده و از آن «پايان دوران كودكى و آغاز تكليف» را اراده كرده اند. به اين معنا كه بلوغ را يكى از شرايط طبيعى تكليف دانسته كه پس از آن فرد بايد خود را به آداب و وظايف الهى مقيد سازد.
اسلام براى اين دوران اهميت فراوانى قايل شده است; زيرا كودك يا نوجوان چون به بلوغ مى رسد، وارد مرحله تازه و عالى تر از ادراك و شعور و فهم مسايل و احساس مسؤوليت مى گردد. از اين رو، خداوند اين سن معين را فاصله ميان كودكى و مردانگى يا زنانگى قرار داده است و با ورود به اين دوران همه احكام شرعى بر پسر و دختر بالغ مترتب مى شود. بدين معنا كه از لحظه اى كه دختر و پسرى نشانه بلوغ (يا نشانه هاى بلوغ) در آنان پديدار شد، از نظر شرعى مكلف به انجام همه تكاليف شرعى از آموزه هاى دستورى هستند و مى بايست در برابر آموزه هايى از اين دست فرمانبر بوده و از اوامر و نواهى الهى پيروى نمايد. با توجه به اين تكليف شرعى است كه در اصطلاح عموم مردم دوران بلوغ را دوران تكليف مى گويند. بنابر آيات و روايات و متون فقهى از هنگامى كه كودك بالغ مى شود، در واقع شخصيت مستقلى است كه از آن لحظه بايد با توجه به آن استقلال شخصيتى خود عمل نمايد. از آن دم است كه در برابر كارهاى نيك و بدش پرسش و مؤاخذه مى شود و بايد پاسخگوى اعمال و رفتار خود باشد ; چنان كه مى بايست در روز رستاخيز نيز پاسخگوى آن ها بوده و حجت شرعى داشته باشد. اين بازپرسى در دنيا و آخرت نسبت به اعمال و رفتار از همان آغاز بلوغ و تكليف است.
در فقه اسلامى بلوغ جايگاه ويژه اى دارد و از شرايط عمومى تكليف بوده و احكام و مقررات تكليفى و موضوعى را به دنبال دارد. در كتاب هاى فقهى بالغين از احكام خاصى برخوردارند كه عبارتند از: 1) عمل به همه واجبات شرعى چون نماز، روزه، خمس و زكات و نيز ترك نواهى شرعى مانند زنا، رشوه، دروغ و بهتان بر او لازم و ضرورى است; 2) فرد بالغ مى تواند معاملات و عقود را اجرا نمايد; 3) همه حدود شرعى چون حد قذف و زنا بر او جارى مى شود; 4) لازم است اگر پيش از آن ختنه نشده، ختنه كند.[1]

بلوغ در آموزه هاى دينى

بلوغ چيست؟ دگرگونى ها در اندام و احساسات و انديشه را بلوغ گويند.
صاحب جواهر مى گويد: «بلوغ كمال طبيعى انسان است. با بلوغ، نسل آدمى حفظ مى شود و عقل قوت مى يابد. اين حالت، گذر از دوران طفوليت به مرز كمال و رسيدن به رتبه زنان و مردان است».[2] برخى ديگر مى گويند: «بلوغ آغاز آمادگى جنسى است، زمانى كه اندام هاى تناسلى، توان انجام وظايف خود را پيدا كنند، اين حالت «سن راهقه» ناميده مى شود. در دختران از دوازده سالگى تا چهارده سالگى حاصل مى شود و با پديده حيض و بر آمدن پستان ها همراه است. اما در پسران بين دوازده و شانزده سالگى واقع مى شود و با خروج منى، تغيير صدا و رشد موى صورت، همراه است.[3]
از بلوغ در قرآن و احاديث تعريفى يافت نمى شود، بلكه تنها به برخى از نشانه ها و أمارات آن همانند: قاعدگى، احتلام،[4]حيض، سن و جز اين ها اشاره شده است.

سن نشانه عادى يا تعبدى؟

آيا «سن» اماره تعبّدى است يا نشانه و اماره عادى و طبيعى است؟ بيشتر فقيهان به طور ضمنى پذيرفته اند «سن» كه در روايات به آن اشاره شده، اماره تعبّدى و قرارداد شرعى است. قريب به اتفاق فقيهان سنّ تعبدى را در دختران نه سالگى مى دانند; و شيخ طوسى از بينانگذران فقه استدلالى شيعى در اين باره ادعاى اجماع كرده است.[5] ابن ادريس شاگرد نقاد و تيزهوش مكتب وى مى گويد: ظاهر مذهب آن است كه نه سال، سن بلوغ مى باشد.[6] صاحب جواهر الكلام از محققان و متتبعان فقه شيعى ضمن طرح اين شبهه كه اگر بلوغ شرعى «احتلام» و امور ديگر مثل سنّ و غير آن علامت و كاشف طبيعى باشد، نتيجه استصحاب، عدم بلوغ است، لكن اين مطلب خلاف رأى اصحاب است كه سن بلوغ را شرعى مى دانند نه علامت و كاشف.[7]
و نيز يكى از فقهاى صاحب نظر معاصر مى گويد: «بلوغ يك موضوع خارجى است. مثلاً الان روز است اين يك موضوع خارجى است. كسى نمى تواند بحث بكند كه نه الآن شب است و اگر در اين زمينه هزار روايت هم وارد بشود الآن شب است ما نمى توانيم بپذيريم چون اين روايات بر خلاف واقع مى باشد. موضوعات خارجى يك امر واقعى است و ارتباط با تعبّد ندارد ما نمى توانيم تعبّداً بگوييم الآن شب است. تعبد در يك سلسله امور اعتبارى است نه در امور حقيقى و واقعى. تعبد فقط در مسايل اعتبارى قابل فرض است از قبيل: وجوب نماز، وجوب يك امر اعتبارى است، امر حقيقى خارجى نيست. تمام احكام خمسه اين چنين اند. ولى بلوغ جنسى يك امر واقعى خارجى است. فلذا بايد ببينيم كه اين امر خارجى (يعنى بلوغ) كى محقق مى شود؟... حالا صد روايت آمدند گفتند دختر در 9 سالگى بالغ مى شود و بررسى كرديم و ديديم كه چنين بلوغى در سن نه سالگى وجود ندارد. چون بلوغ يك امر واقعى است و نمى توان به آن روايات با ديد تعبد نگاه كرد، تعبد در آنجا معنى ندارد. ما اين مطلب را از كلمات فقها و از آيات و روايات استنباط مى كنيم. يعنى شارع مقدس نخواسته بلوغ را يك امر تعبدى مانند ساير احكامى كه در اعبتاريات جارى مى شوند قرار بدهد. مثلاً در قرآن مى فرمايد: «وَابْتَلُواْ الْيَتَـمَى حَتَّى إِذَا بَلَغُواْ النِّكَاح»[8] بلوغ نكاح يك امر تكوينى است اين امر تكوينى بايد محقق شود تا محقق نشود بالغ نيست حال مى خواهد فرد 10 سال داشته باشد، 9 سال يا 15 سال داشته باشد اين امر بايد در خارج محقق شود. يكى از آيات شريفه «وَإِذَا بَلَغَ الاَْطْفَـلُ مِنكُمُ الْحُلُمَ»[9] است. لغت كلمه «حلم» را اين چنين معنى كرده اند يعنى اين كه به سنى برسد كه قواى جنسى رشد پيدا كند به طورى كه بتواند در خواب محتلم شود... نكته اى كه از آيات استفاده مى شود اين است كه در هيچ كدام از آيات، سنى براى بلوغ در نظر گرفته نشده و اگر سن تعيين مى شود به عنوان اماره تعيين شده... اينكه بعضى از فقها سن 9 سالگى را مناط قرار داده اند به اين خاطر است كه اشتباه كرده اند و اشتباه آن ها در اين است كه چون در روايات آمده كه دخترها در سن 9 سالگى بالغ مى شوند و لابد بايد هميشه در 9 سالگى بالغ شوند بلكه در رواياتى هم ذكر شده كه بلوغ به سن نيست بلكه به حيض مى باشد... در روايت مى گويد: «اگر دخترى در 9 سالگى حيض شد بالغ است».[10] صاحب جواهر مى گويد: «بلوغ از امور طبيعى شناخته شده در لغت و عرف است نه از موضوعات شرعى كه بايد از سوى شرع دانسته شود.»[11] از اين رو، شيخ طوسى تحقق بلوغ را وابسته به يكى از سه امر احتلام، كمال عقل و رويش مو دانسته و مسأله سنّ را مطرح نكرده است.
فقهايى كه سن بلوغ را 9 سالگى دانسته اند يكى از ادله آنان اجماع است در حالى كه با وجود روايات، اجماع مدركى بوده و اجماع مدركى مستقلاً ارزشى بلكه بايد روايات را مورد رسيدگى قرار داد. در روايات نشانه هاى بلوغ در دختران با 6 عنوان بيان شده است: 1. رسيدگى به 9 سالگى; 2. رسيدن به 13 يا 14 سالگى; 3. رسيدن به 9 سالگى همراه با قاعدگى; 4. قاعدگى بدون اشاره به سن; 5. يكى از دو علامت حيض و يا حمل; 6. رشد عقلانى و جسمانى.
بدون ترديد اختلاف اخبار در تعيين سن بلوغ دختران به دليل اختلاف محيط زندگى، اوضاع جغرافيايى عوامل ژنتيكى و فيزيكى و نوع تغذيه آنهاست و روشن است كه اين نوع اختلاف ها در رشد جسمى و جنسى آنان دخالت دارد و موجب ناهمگونى دختران در مسأله عادت ماهانه و بلوغ است. بر اين اساس نمى توان سن خاصى را به طور مطلق در همه مناطق علامت بلوغ قرار داد بنابراين مى توان گفت رواياتى كه 9 سالگى را نشان بلوغ دختران دانسته است مختص دخترانى است كه در زمان صدور روايات در 9 سالگى داراى نشانه هاى بلوغ (حيض و حمل) بوده اند و رسيدن به 9 سالگى براى بلوغ موضوعيت نداشته بلكه طريقيت دارد و تعيين 9 سالگى براى بلوغ در زمان صدور روايات از باب تعيين مصداق بوده نه از باب ماهيت آن. پس معيار بلوغ دختر عادت ماهيانه است. و با بررسى رواياتى كه رسيدن به 9 ـ 10 ـ 12 و يا 13 سالگى را نشانه بلوغ مى داند به دست مى آيد كه معيار واقعى حيض است، زيرا در بعضى از روايات وجوب نماز بر دختران را رسيدن به سن 13 سالگى به شرط عدم حيض دانسته است يعنى اگر دختر قبل از 13 سالگى حيض ببيند بايد نماز بخواند.
در برخى از روايات 9 سالگى را معيار ثواب و عقاب دانسته البته به شرط آنكه در 9 سالگى حيض ببيند. همانگونه كه در يك دسته از روايات لزوم پوشش براى دختران مقيد به زمان حيض شده است. پس مى توان گفت: حيض در دختران به منزله منى در پسران است و بلوغ دختر به سن خاصى مربوط نيست بلكه منوط به حايض شدن و يا (در موردى كه بر اثر عوارض مزاجى حيض او تأخير افتد و يا اصلاً حيض نبيند) رسيدن به سنى است كه در آن معمولاً دختران صلاحيت براى حايض شدن را پيدا مى كنند.
آيت الله مرعشى در اين رابطه مى نويسد: «اصحاب هر چند به روايت 9 سالگى عمل كرده اند اما نمى توان در اين چنين مسايل از آنان تبعيت كرده بلكه نمى توان به اين روايات عمل نمود; زيرا يكم: با روايات ديگر سازگار نيستند; دوم: با واقعيت خارجى غالباً مطابقت ندارد; سوم: با ملاكى كه در قرآن براى بلوغ ذكر شده كه رسيدن به حد احتلام باشد، هماهنگ نمى باشند».[12]
برخى مى گويند: «در آيات قرآن تحديد سنى مطرح نشده و در سخنان پيامبر بزرگوار اسلام نيز سخنى كه دلالت بر سن داشته باشد سراغ نداريم و همچنين در سخنان ائمه تا حضرت امام باقر(ع) از طرف ديگر تشريع با رحلت پيامبر به پايان رسيده و ائمه حافظ و مفسر شرع بوده اند... و اگر سن بلوغ تشريع دينى بود در زمان پيامبر(ص) بيان مى شد به ويژه آنكه از مسايل مبتلا به زنان بوده است و وجهى در تأخير بيان آن وجود ندارد و همچنين اخفاى آن... حاصل اين كه: اين قرائن و امور ديگرى چون جهانى بودن دين، اختلاف رشد زنان ناحيه هاى مختلف جهان و... اين اطمينان را مى دهد كه شارع مقدس بر سنّ خاص به عنوان اماره اى تعبدى نظر نداشته است».[13] برخى از فقها و مراجع معاصر بلوغ دختران را 13 سالگى مى دانند:
آيت الله صانعى نشانه هاى بلوغ دختران را تمام شدن 13 سال قمرى مى داند. آيت الله مرعشى مى گويد: «با تحقيقاتى كه به عمل آمده لازم است سن 13 سالگى را در دختران اماره بلوغ دانست مگر آن كه ثابت گردد پيش از رسيدن به اين سن امارت ديگر بلوغ در او ظاهر گرديده».[14]

عوامل مؤثر در بلوغ زودرس

نژاد، تغذيه و عوامل فيزيكى و روانى موجود در محيط زيست فرد و جز اين ها در ظهور بلوغ و ميزان و ترشح هورمون هاى مربوط آن اثر مى گذارد. مثلاً ويتامين E را از جمله عوامل تغذيه اى مؤثر به شمار مى آورند. هم چنين نژاد، عوامل فيزيكى و محيط جغرافيايى در بعضى از اقوام مناطق گرمسير نزديك خط استوا، موجب بلوغ زودرس مى شوند. آثار بلوغ جسمانى دختران در «جثه» كه از ممالك آفريقايى به شدت گرمسير است در 9 يا 10 سالگى بروز مى كند، در حالى كه در «لابونى» شمالى ترين منطقه اروپا در شمال شبه جزيره اسكانديناوى در 18 سالگى رخ مى دهد. وضع نامساعد اخلاقى در اجتماعات بى بند و بار نيز باعث بلوغ زودرس در آن جوامع مى شود. سن پيدايش بلوغ در نژادهاى مختلف نيز متفاوت است و عوامل محيطى، فرهنگى، خانوادگى، موروثى و تغذيه اى در پيدايش بلوغ مؤثر مى باشد. به عنوان مثال: در هندوستان دخترها ديرتر از دخترهاى انگليسى و آمريكايى بالغ مى شوند و حتى بعضى از محققان و پژوهشگران، چنين برآورد كرده اند كه در كشورهاى اروپايى هر ده سال دخترها در حدود سه الى چهار ماه زودتر از سنينى كه قبلاً بالغ مى شدند به بلوغ مى رسند. در ايران نيز مطالعات آمارى در مقايسه بين سن قاعدگى دختران و مادران و مادر بزرگ هاى آنان پايين آمدن قاعدگى را به مرور زمان نشان مى دهد.[15]احتلام تنها نشانه بلوغ از نظر قرآن
چنان چه اشاره شد درباره نشانه و يا نشانه هاى بلوغ در ميان روايات و نيز به تبع آن، ميان فقيهان اختلاف است. برخى نشانه هاى بلوغ را در پسران عبارت از 1) روييدن موى خشن روى شرمگاه و پيرامون آلت مردانگى ; 2) احتلام يا تراوش منى ; 3) ورود به شانزده سالگى ; و علايم و نشانه هاى آن را در دختران عبارت از: 1) روييدن موى خشن بر روى شرمگاه و اطراف آلت تناسلى ; 2) احتلام ; 3) ديدن حيض ; 4) ورود به سن ده سالگى، دانسته اند.
با توجه به موارد مشابه و موافقات در مى يابيم كه روييدن موى خشن و احتلام در ميان دختران و پسران مشترك است ; اما مسأله احتلام امرى است كه در دختران رخ نمى دهد، به آن مفهومى كه در پسران وجود دارد. بنابراين از نظر فيولوژى اثبات احتلام دختران امرى دشوار مى نمايد; اما حيض در دختران به نظر مى رسد همانند احتلام در پسران باشد كه نشانه طبيعى بلوغ است; زيرا آمادگى توليد مثل در پسر به تراوش منى و احتلام و در دختران به حيض پديدار مى گردد; به اين معنا كه دختران با ديدن حيض و پسران با احتلام در مى يابند كه به دوران بلوغ جنسى و توليد مثل (مردانگى و زنانگى) رسيده اند. اما موارد اختلاف ديگر چون سن از آن جايى كه مبناى قوى و ادله استوارى از روايت و غير آن ندارد، به نظر مى رسد كه نمى توان بر پايه آن حكم قطعى به نشانه بودن آن كرد.
ظهور علامت و نشانه هاى مردانگى يا زنانگى در كودك به افزايش سن امرى طبيعى است، ولى به جهت اختلاف افراد و نوع تغذيه و شرايط زيست محيطى، اين مسأله با تفاوت و تغييرهاى چندى همراه است. بنابراين نشانه هاى بلوغ و رسيدن به سن مردانگى يا زنانگى امرى طبيعى است كه با دگرگونى در وضعيت فرد به ويژه در بعد جسمى خود را نشان مى دهد.
از جمله مسايل خلافى كه آثار زيانبارى در خانواده و جامعه دارد، مسأله بلوغ دختران و پسران و آغاز سن تكليف و مسؤوليت پذيرى است. در اين زمان خانواده گاه بدون توجه به بلوغ واقعى كودكان به ويژه دختران خود را مؤظف به انجام تكاليف سخت و توانفرسا مى كنند كه آثار سوء فردى و اجتماعى به دنبال دارد. از اين رو تحقيق و تبيين اين مسأله بسيار حايز اهميت است و ضرورت دارد تا از ديدگاه قرآن نيز به اين مسأله پرداخته شود تا دانسته شود كه قرآن به عنوان نص قاطع چه حكم و فصل الخطابى دارد.
در قرآن نشانه هاى بلوغ و آغاز تكليف و مسؤوليت بيان شده و در مسأله بلوغ صراحت تام و كاملى دارد. با توجه به اختلاف روايات در مسأله تحديد زمان دقيق بلوغ و آغاز تكليف مى بايست به قرآن و آيات محكمات آن رجوع كرد تا هر متشابه و مختلفى بر پايه آن زدوده و حقيقت آشكار گردد. در قرآن در مسأله بلوغ و نشانه يا نشانه هاى آن سه آيه به صراحت وجود دارد. در اين آيات چنان كه خواهيم ديد يك امر طبيعى به نام بلوغ به يك نشانه طبيعى به نام احتلام پيوند زده شده و هيچ سخنى ديگر از نشانه هاى چون روييدن موى خشن و سن نشده است. چنان كه خواهيم ديد روايت كه به عنوان سند و دليل اين دو نشانه ذكر شده از چنان استوارى و استحكامى برخوردار نيستند تا بتواند در برابر نص قرآنى به عنوان نشانه ديگر بلوغ مطرح گردند.
اما آياتى كه به نشانه هاى بلوغ يعنى (احتلام و حيض) اشاره دارد، عبارتند از: 1) وَابتَلُوا اليَتَامَى حَتَّى اذَا بَلَغُوا النَّكَاحَ;[16] يتيمان را بيازمايد تا هنگامى كه به حد نكاح و زناشويى رسيدند; 2) «الَّذِينَ لَمْ يَبْلُغُواْ الْحُلُم»;[17] و آنان كه به حد احتلام نرسيده اند; 3) وَ اذَا بَلَغَ الاطفَالُ مِنكُم الحُلُمَ;[18] و هرگاه اطفال و كودكان شما به حد احتلام رسيدند.
آيه نخست صراحت در اين معنا دارد كه ملاك بلوغ، رسيدن به حدّى است كه پسر و دختر شايستگى زناشويى را داشته باشند و آن هنگامى است كه اطلاق مرد و زن به آن ها صدق كند و آن نيز هنگامى است كه احتلام پسران و حيض دختران تحقق مى يابد; چون در اين زمان است كه به طور طبيعى صلاحيت زناشويى را خواهند داشت; و اما واژه يتيمان به اتفاق همه مفسّران و فقيهان هم شامل پسران و هم دختران است. دو آيه ديگر نيز بيان مى دارد كه زمان بلوغ تنها هنگام احتلام است و هيچ چيز ديگرى را به عنوان معيار يا نشانه و دليل بر بلوغ ندانسته است و گرنه بايد شارع و قانونگذار در همين آيه معيارها و نشانه هاى ديگر را ذكر مى كرد، زيرا آيه در مقام بيان حكم است و تأخير بيان در وقت حاجت به اتفاق همه عقلا امرى قبيح و از شخص حكيم قبيح تر و از خداى متعال محال است. از اين جا دانسته شد كه نشانه بلوغ منحصر به تحقق احتلام در پسران و حيض در دختران است.
اما احاديث نبوى نيز تنها احتلام و حيض را نشانه بلوغ دانسته و مى فرمايد: رُفِعَ القَلَمُ عَن ثَلاث: عَنِ النَّايمِ حتّى يَستَيقِظَ، عَنِ المَجنُونِ حَتّى يُفِيقَ ، وَ عَنِ الصّبى حتّى يَحتلم; قلم تكليف از سه گروه برداشته شده است: از شخص خوابيده تا بيدار شود، از مجنون تا عاقل شود و از كودك تا زمانى كه محتلم شود»; و نيز مى فرمايد: انّ المَرأةَ اذَا بَلَغتِ الحَيضُ لاَيَصلَحُ ان يُرى مِنهَا الاّ هَذا; هرگاه زن به حيض رسيد شايسته و درست نيست كه از بدن او چيزى ديده شود، مگر اين، و اشاره به صورت و دو كف دست خود نمود.
با بررسى احاديث و اقوال فقيهانى كه سنين 9 تا 18 يا 20 سالگى را به عنوان نشانه بلوغ دختران و پسران دانسته اند، احاديث ضعيف، مضطرب و سخنانى غير مقبول و نامعقولى است كه نمى توان در برابر نص و صراحت قرآن به آن رجوع و استناد كرد; زيرا بلوغ به معناى رسيدن است و جز به رسيدن مذكر و مؤنث به مرتبه مردى و زنى مفهومى ندارد; و رسيدن به اين مرحله چيز ديگرى نيست جز امكان توليد مثل و نسل; و آن نيز جز به علامت قطعى و كاشف واقعى تحقق نمى يابد ; و كشف حقيقى درباره مرد منحصر به احتلام و در زن به ديدن حيض است.
اما درباره كسانى كه از اين حالت طبيعى بيرون هستند و هرگز احتلام نمى شوند و يا حيض نمى بينند به جهت اختلالات هورمونى و مانند آن بايد تا رسيدن به قطع و علم يقينى به بلوغ و آغاز ورود به دوران تكليف و مسؤوليت به هم سن و سال هاى خويش رجوع كنند; چون اين نشانه كه در قرآن براى بلوغ و آغاز دوران تكليف بيان شده تنها براى افرادى است كه به طور معمولى و طبيعى رشد كرده اند. البته اين احتمال نيز مى رود كه شايد آن چه در روايات به عنوان نشان هاى ديگر ذكر شده براى اين دست از افراد غير معمولى باشد[19]، نه براى عموم افراد و نه به عنوان يك نشانه در قبال و يا كنار نشانه طبيعى. بنابراين نمى توان از آن نشانه ها به عنوان يك معيار و ملاك اصلى و اوّلى در جنب ملاك طبيعى اى كه در قرآن به آن اشاره شده، نام برد.
از اين رو، اخبار بلوغ و احاديثى كه راجع به رشد و بلوغ و تعيين زمان تكاليف شرعى به وسيله نوجوانان 12 ساله تا هنگام بلوغ و احتلام و حيض وارد شده و يا هر اجبار و احاديث ديگر در اين باب، يا از باب تمرينى است، يا اخبار آحاد و يا ضعيف و يا مضطرب، و نمى توان در تعيين بلوغ و آغاز دوران تكليف بدان ها استناد نمود.[20]
به هر حال شارع، احتلام و حيض را دليل و نشانه بلوغ شناخته و يك مسأله طبيعى را با نشانه طبيعى آن بيان نموده است. بنابراين تعيين آن به عدد، سال، رويش موى خشن و مانند آن بيرون از قانون طبيعت است; زيرا چنان كه اشاره شد نژادها، طبايع، قوه و ضعف در قُرب و بُعد زمان بلوغ اثر دارد و با سن نمى توان بلوغ جنسى را در همه افراد انسانى تعيين كرد.[21]

قرآن و مسأله بلوغ جنسى و عقلى

در قرآن براى بلوغ جسمى و جنسى از واژه الحلم و الاحتلام استفاده شده و به نظر مى رسد كه اين واژه در اين معنا غلبه و چيرگى دارد. قرآن در باره مسأله استيذان افراد براى ورود به خوابگاه همسران مى فرمايد: «الَّذِينَ لَمْ يَبْلُغُواْ الْحُلُم»;[22] كسانى كه به حلم نرسيده اند» واژه حُلُم بر وزن كُتُب به معناى عقل آمده است و كنايه از بلوغ است كه معمولا با يك جهش عقلى و فكرى همراه است.[23] به نظر مى رسد كه واژه حلم از خصوصيت ويژه اى برخوردار است ; زيرا بيانگر دو بعد بلوغ عقلى و جنسى انسان است. از اين رو مى توان احتلام را نيز كه با واژه حلم هم ريشه است، بر دو مفهوم بلوغ عقلى و جنسى حمل و بار نمود. البته اين گونه نيست كه همواره بلوغ جنسى با بلوغ عقلى هرماه و ملازم باشد. از همين روست كه مفسر نمونه نيز از واژه «معمولا» استفاده مى كند تا همراهى آن دو را در بيشتر موارد امرى عادى و طبيعى نشان دهد.[24] به هر حال حلم به مفهوم بلوغ عقلى و يا جنسى به معنا و مفهوم احتلام و قدرت و توان جنسى نيز به كار مى رود، چنان كه مفسّر نمونه در ادامه مى افزايد: گاه گفته اند حُلم به معناى رؤيا و خواب ديدن است و چون جوانان مقارن بلوغ جنسى صحنه هايى در خواب مى بينند كه سبب احتلام آن ها مى شود، اين واژه كنايه در معناى بلوغ به كار رفته است.[25]
اما واژه اى كه براى بلوغ عقلى در قرآن به كار رفته است واژه رشد و رشيد است. رشيد كسى است كه حكيم و عاقل باشد و نشانه هاى آن عبارت است از: 1) در افعال او عبث و باطل راه ندارد; 2) در تدبيرش سهو و در تقديرش لهو ديده نمى شود;[26] 3) تدابيرش استوار است ; 4) امور را با تدابير خود آن سان كه بايسته و شايسته است به غايت و نهايت هدفش مى رساند;[27] تدابيرش بدون بهره گيرى از رايزنى و مشورت با ديگران است.[28]
در قرآن رشد به معناى راه درست و راهيابى به كار رفته است [29] و هم به معناى رشد فكرى و قواى دماغى و بلوغ [30] آمده و مترادف با آن است. رشد در اصطلاح فقهى عبارت است از كيفيت نفسانى اى كه شخص را از افساد مال و خرج كردن آن در امورى شايسته عقلا نيست، باز مى دارد.
«رشد» به معناى پختگى و رسيده شدن ميوه عقل است; به خلاف «غى» كه معناى خلاف آن را دارد.[31] البته اصول رشد، موضوعى عرفى است، نه حقيقت شرعى; بنابراين راه به دست آوردن معناى آن نيز عرف خواهد بود و عرف به كسى كه اموال خود را در راه هاى غير معقول صرف مى كند غير رشيد و يا سفيه و نادان مى گويد. بنابراين سفيه در مقابل رشيد است ; و رشيد كسى است كه مال خود را بر اساس مصلحت مصرف كند.[32]
از امام صادق روايت شده كه از او درباره اين سخن خداوند در قرآن پرسيدند كه مى فرمايد: اگر در آنان كاردانى مشاهده كرديد، اموالشان را به ايشان برگردانيد، فرمود: مراد از «ايناس رشد» در قرآن قدرت حفظ مال است.[33]
رشد به اين معنا از شرايط رفع حجر و منع اموال است; زيرا كودك تا زمانى كه بالغ و رشيد شود و پيش از رسيدن و حصول اين دو شرط نمى تواند در اموال خود تصرف كند. از اين رو با رشد عقلى همانند رشد جنسى و جسمى (بلوغ) فر مى تواند اختيار اموال خود را به دست گيرد. رسيدن به كمال جسمى و جنسى را بلوغ و به كمال عقلى را رشد گويند.

بلوغ جنسى و عقلى ملاك تكليف

قرآن ملاك و معيار تكليف و آغاز آن را رسيدن به بلوغ جنسى و عقلى مى داند; زيرا در اين هنگام است كه به طور طبيعى به سن مسؤوليت پذيرى رسيده است و مى تواند به طور استقلالى امور خود را رفق و فتق نمايد و به آن ها سر و سامان دهد. البته ديگر شرايط چون قدرت [34] و اختيار [35] نيز از شروط عقلايى است كه قرآن آن ها را نيز تأييد و امضا نموده است. به نظر مى رسد كه همه اين شرايط امورى عقلايى است نه تأسيسى. اما آن چه قرآن درباره تأكيد ورزيده بيان نشانه اى براى شناخت زمان ورود به زمان استقلال شخصيتى است. اين نشانه از نظر قرآن تنها بلوغ جنسى است كه به آن زمان استقلال شخصيتى و آغاز وجوب مسؤوليت و تكليف دانسته مى شود. قرآن مى كوشد تا اين يك مسأله طبيعى به نام استقلال شخصيتى را به نشانه هاى طبيعى پيوند زند تا امكان شناسايى آن براى همگان آن به آسانى فراهم آيد و از سادگى و فراگيرى برخوردار باشد. از اين رو، يك امر طبيعى را به يك نشانه و امر طبيعى پيوند مى زند. اين نشانه براى بلوغ و استقلال شخصيتى پذيرش مسؤوليت ها و تكليف ها چيزى جز بلوغ جنسى و احتلام و حيض نيست. اما «مسأله رشد» به عنوان يك شرط همانند شرط اختيار و قدرت است. از آن جايى كه به سادگى امكان فهم و شناخت آن وجود ندارد، قرآن آن را به عنوان نشانه مطرح نمى سازد; زيرا شناخت بلوغ عقلى و رسيدن به مقام رشد نيازمند آموزش و آزمون است. به اين معنا كه يك امر طبيعى محض نيست كه به طور غريزى پديدار گردد، چنان كه بلوغ جنسى اين گونه است و بدون هيچ عامل بيرونى و به طور غريزى پديدار مى شود. رشد و بلوغ عقلى نيازمند آموزش هاى مستمر و آزمون هاى متوالى و مكرر است.
پس استقلال شخصيتى كه يك امر طبيعى است به يك امر و نشانه طبيعى و ساده به نام بلوغ جنسى ارتباط داده شده است. قرآن از اين نشانه آغاز تكليف و مسؤوليت به «بلوغ النكاح» تعبير كرده است; مراد از بلوغ النكاح، رسيدن فرد به سنين آغازين زناشويى و توليد مثل و نسل است. در حقيقت تعبير از «رسيدن نكاح» مجازى عقلى است و اما مسأله ديگر به نام بلوغ عقلى نه به عنوان نشانه، بلكه به عنوان شرط بيان شده است ; به اين معنا كه بلوغ به فرد نشان مى دهد كه آغاز استقلال شخصيتى او فرا رسيده و اين شأن و قابليت را يافته كه مورد خطابات شرعى و قانونى قرار گيرد ولى اين به تنهايى براى آن كه اين فرد مواخذه شود و در برابر رفتار و گفتار و كردارش مسئول باشد، كفايت نمى كند بلكه افزون بر آن مى بايست عاقل و مختار و قادر نيز باشد. از اين رو واژه «انس و ايناس» كه در قرآن براى واگذارى اموال به يتيمان صاحب اموال بيان شده است، به معناى اين نيست كه خود نشانه ديگرى در قبال نشانه احتلام است، بلكه به عنوان بيان يك شرط از شروط واگذارى مسئوليت است و در اين مورد نيز مشاهده رشد در فرد با آزمون هاى ساده كفايت مى كند; يعنى اگر كه نشانه كوچكى از رشد ديده شد واگذارى صورت پذيرد و به اميد يقين و قطع عقلى نبايد بود. در واژه انس كه در قرآن به كار رفته معنا و مفهوم الفت نيز آن نهفته باشد[36] و معناى جمله قرآن آن است كه مال يتيم را به دست خودش بدهيد و در انتظار قطع و يقين نمايند. اگر نيز در قرآن به جاى فعل «فأعطوا» فعل «فادفعوا» را آورده، براى اين است كه هم معناى تحويل دادن را برساند و هم كنايه از اين باشد كه زحمت و شر مسؤوليت او را از سر خودت رفع كنيد، مالش را بدهيد تا از تو دور شود و بتواند مكانت استقلالى خويش را آشكار سازد. اين تعبير قرآنى در عين اين كه تعبيرى پيش پا افتاده است، كنايه لطيفى نيز در بر دارد كه بايد به آن توجه نمود.
به هر حال آن چه از آيات قرآنى به دست مى آيد اين كه يتيم را بايد از آغاز امكان آموزش و آزمايش، آزمود تا زمانى كه به سن ازدواج و بلوغ جنسى برسد. اگر ديده شد كه به «رشد» يعنى بلوغ عقلى رسيده است; مالش را به دست خودش بدهيد. بنابراين آموزش همراه با آزمايش تا زمان سن زناشويى و بلوغ جنسى است; چون زمان بلوغ جنسى، زمان استقلال و تكليف است، و فرد از آن زمان خود مخاطب به خطابات شرعى و قانونى است; البته قرآن با آوردن مسأله رشد مى كوشد اين معنا را نيز القا كند كه بلوغ جنسى هم نشانه و هم شرط لازم براى آغاز تكليف و مسؤوليت است ولى با اين همه شرط كافى نيست، بلكه شرط ديگر همان بلوغ عقلى و رشد است; ولى نبايد آن را نشانه تكليف نيز دانست. تأكيد ما بر اين مسأله است كه تنها نشانه آغاز تكليف و استقلال شخصيتى همان بلوغ جنسى است و اما رشد عقلى و اختيار و مانند آن ها تنها از شروط مى باشند. به اين معنا كه براى حكم به تكليف تنها بايد به نشانه واقعى آن بلوغ جنسى توجه كرد و پس از آن به سراغ شرايط رفت. اگر شرايط فراهم بود تكاليف منجز مى گردد وگرنه به مقام انجاز وارد نمى شود. در مسأله شرايط نيز اين نكته مورد تأكيد است كه اطمينان و علم عرفى كفايت مى كند كه اين مطلب را واژه انس القا مى كند و نيازى به قطع عقلى نيست. اما اين كه فقيهان شروط تكليف را بلوغ، عقل قدرت و اختيار دانسته اند، نادرست است و گونه اى از مسامح در ورود بلوغ به عنوان شرط صورت پذيرفته است، چون بلوغ جنسى پايه تكليف است و ديگر امور از شروط انجازى آن به شمار مى روند.
تأكيد قرآن به مسأله آموزش و آزمايش در مسأله شرط عقل از آن رو است كه عقل و بلوغ عقلى امرى باطنى و نيازمند پرورش و آموزش و آزمايش است; زيرا بلوغ عقلى و رشد در فرآيندى پديدار از قوه به فعليت مى رسد. علم به بلوغ عقلى نيز جز از طريق آموزش و آزمايش و مشاهده مكرر از رفتار شخص امكان پذير نيست; علامه طباطبايى مى نويسد: اين بيان قرآن به ما مى فهماند كه رسيدن به حدّ ازدواج و زناشويى علت تام دادن مال يتيم به او نيست بلكه مقتضى آن است كه علت هنگامى تام مى شود كه به بلوغ عقلى و رشد نيز رسيده باشد[37] اين ويژگى خاص اين تكليف و مسؤوليت نيست بلكه هر تكليفى زمانى واجب مى شود كه اين شرط (بلوغ عقلى و رشد) در كنار ديگر شروط فراهم باشد. البته ما نيز با اين رأى علامه همراه و هم عقيده ايم ولى آن را از شروط دانسته نه نشانه آغاز تكليف. از اين رو، بلوغ عقلى و رشد را در كنار بلوغ جنسى و همپايه آن نمى دانيم بلكه پس از بروز نشانه است كه حكم به استقلال و وجوب تكليف مى كنيم و رشد و اختيار را شرط تنجيز تكليف مى دانيم.
البته علامه مى كوشد تا «بلوغ» را داراى مراتب تشكيكى نمايد و بگويد كه بلوغ نسبت به تكاليف مختلف، متفاوت است و هر تكليفى، نيازمند درجه و مرتبه اى از بلوغ است. وى مى گويد: پس معلوم شد كه اسلام مسأله بلوغ را در همه جا به يك معنا نگرفته است و در امر عبادات و امثال حدود و ديات، بلوغ را عبارت از رسيدن به سنّ شرعى يعنى سنّ ازدواج و زناشويى دانسته و بس; اما نسبت به تصرفات مالى و اقرار و امثال آن شرط ديگرى را هم اضافه كرده است و آن رسيدن به حدّ رشد (و بلوغ عقلى) است; و اين خود از لطايفى است كه اسلام در مرحله تشريع قوانين خود به كار برده است; چرا كه اگر مسأله رشد (بلوغ عقلى) را شرط نمى كرد و در تصرفات مالى و امثال آن رشد را لغو مى ساخت، نظام زندگى اجتماعى افرادى چون يتيم مختل مى ماند و نفوذ تصرفات و اقرارهايش باعث مى شد كه افراد ديگر از اين معنا سوء استفاده نموده و حقوق آنان را سلب كنند و با آسان ترين راه و عده هاى دروغين تمامى وسايل زندگى را از دست يتيمان بيرون آورند. پس رشد شرطى است كه عقل عرفى اشتراط آن را در اين گونه امور واجب و لازم مى داند و اما در امثال عبادات بر همه روشن است كه هيچ حاجتى به رشد نيست و هم چنين در امثال حدود و ديات، چون تشخيص و درك اين معنا كه زنا بد است و مرتكب آن محكوم به حدود مى باشد و نيز زدن و كشتن هر جرم زشت و مرتكب آن محكوم به احكام ديات است، نيازى به رشد ندارد و هر انسانى پيش از رسيدن به حدّ رشد نيز نيروى اين تشخيص را دارد و دركش نسبت به اين معانى پيش از رسيدن به رشد و پس از آن تفاوت نمى كند.[38]
در حالى كه به نظر مى رسد هيچ تفاوتى از نظر زمان مسؤوليت و تكليف نيست و نمى توان در جايى «رشد» را معتبر دانست، و در جايى ديگر آن را ناديده گرفت; زيرا اصولاً جز درباره خردمندان و عاقلان نمى توان مسأله باز خواست از مسئوليت را مطرح ساخت و اين خاص تكليفى نيست، بلكه در همه مسايل و مسئوليت ها اين شرط لازم و ضرورى است. حال چگونه بتوان گفت كه درباره امور مهمى آن ها ناديده گرفته شود.
از سويى اين شرط «رشد و بلوغ عقلى» ويژه تصرفات مال و امثال آن نيست; زيرا در احاديث آمده كه تكليف پيش از بلوغ «مرفوع عنه» يعنى برداشته شده است; يعنى پيش از بلوغ جنسى تكليفى و مسئوليتى نيست; و همان روايات ادامه مى دهند كه درباره مجنون نيز حكم تكليف برداشته شده است; يعنى ديوانه تا عاقل نشده نمى تواند مسئول باشد و اين به معناى عدم انجاز حكم تكليفى است كه به بلوغ اثبات شده است; و اين معنا مؤيّد امكان تعميم شرط مذكور در آيه نسبت به همه تكاليف است. بنابراين تنها رسيدن به بلوغ جنسى نمى تواند منجز تكليف باشد; بلكه يكى از تنها نشانه اى از آغاز تلكيف است و انجاز آن به شروطى است كه بدون شروط چون بلوغ عقلى حكم به تكليف عقاب آور و موأخذه پذير دور از حُكم حكيم و عقل سليم است.
امام صادق(ع) مى فرمايد: وقتى دوره يتيمى يتيم تمام مى شود و از يتيمى در مى آيد كه به حدّ اصلاح برسد (بلوغ جنسى); و و نيز در روايتى ديگر اين مسأله را با «اشدّه» بيان مى دارد كه به همين معنا يعنى بلوغ عقلى است; «اگر محتلم بشود ولى رشدى از او ديده نشود و هم چنان سفيه و ضعيف (فاقد بلوغ عقلى) باشد; ولىّ و سرپرست او بايد مال او را نگهدارى كند»;[39] اين معنا نشان مى دهد كه از نظر امام (ع) بلوغ جنسى و احتلام تنها نشانه دوران تكليف است و نشانه ديگر چون سن و موى زبر مطرح نيست; همان چنان كه اين حديث اين را نيز بيان مى دارد كه عقل و رشد شرط انجاز آن تكاليف و مسئوليت پذيرى است.
علامه در نشانه آغاز تكليف با ما همراه است و نشانه هاى ديگر بلوغ و آغاز تكليف را نمى پذيرد; چون وى خود بر اين باور است كه زنان زودتر از مردان به جهت عوامل چندى، شرايط رشد يافته و آماده ازدواج مى شوند; سن دختران به ويژه در مناطق گرمسيرى وقتى از 9 سال بگذرد صلاحيت ازدواج پيدا مى كنند و در حالى كه در مردان پيش از 16 سال اين امكان فراهم نيست[40]و اين خود نشان مى دهد كه آب و هوا و شرايط در بلوغ جنسى تأثيرگذار است; بنابراين اعداد و ارقامى كه بيان شده است از باب استقراى ناقص است و نمى توان بدان استناد و اعتماد كرد; بلكه تنها بايد احتلام در پسران و حيض در دختران را شرط و نشانه بلوغ جنسى و تنها نشانه آغاز تكليف دانست; چنان كه به رشد و بلوغ عقلى كه به تجربه و آزمون مشخص مى شود، به عنوان يكى از شرايط عمومى «وجوب انجازى تكليف» نه نشانه آغاز دوران تكليف و علامت وجوب تكاليف توجه نمود.
اما در مسأله رشد عقلى بايد به نكته اى كه علامه بيان داشته توجه نمود. به اين معنا كه رشد و مسأله عقلى بر خلاف مسأله بلوغ جنسى است و داراى مراتب تشكيكى است. از روايات نيز اين مسأله روشن مى شود كه رشد امرى تشكيكى است و داراى مراتب چندى است كه آغاز آن هنگام و همزمان بلوغ جنسى است و پايان و اشدّ آن در حدود چهل سالگى است ; و اين بر خلاف مسأله بلوغ جنسى است كه داراى مراتب تشكيكى نبوده و شدت و ضعف ندارد. به اين معنا كه يا شخص يا توان توليد نسل را دارد يا ندارد، يا محتلم و حايض مى شود يا نمى شود.
عبدالله بن سنان از امام صادق(ع) روايت كرده كه فرمود: نزد پدرم بودم كه مردى از آن جناب پرسيد: منظور از «بلوغ اشد» در كلام خدا كه فرمود: «حَتَّى إِذَا بَلَغَ أَشُدَّه»[41] چيست؟ فرمود: رسيدن به احتلام.[42]
در خصال صدوق از ابى بصير روايت آورده كه گفت: امام صادق(ع) فرمود وقتى بنده خدا سى ساله شد به حدّ بلوغ اشد رسيده و چون به چهل سالگى برسد به منتهاى بلوغ رسيده و همين كه پا به چهل و يك سالگى بگذارد گام در نقصان گذارد و اما كسى كه پنجاه سال شد بايد خود را مثل كسى بداند كه در حال جان كندن است.[43]
البته به نظر مى رسد كه بلوغ «أشدّ» بيان ديگرى از بلوغ عقلى كامل است و از آن جايى كه در روايتى به مرتبه آغازين آن، كه ـ بيشتر نه قطعاً ـ با نشانه بلوغ جنسى و احتلام همراه است، و مرتبه كامل آن كه سى سال و در بعضى از آيات اربعين سنة (چهل سال) اشاره شده است; مى توان گفت كه مراد از «أشدّ» همان رشد كامل عقلى است.
اين روايات نيز بيانگر مسأله تشكيكى بودن مراتب بلوغ عقلى است و مى توان حتى اين برداشت را نمود كه مراد علامه از اختلاف وجوب تكاليف بر شخص به اختلاف نوع تكاليف از اين جا برخاسته باشد كه برخى از تكاليف ويژه، نيازمند شرط خاصى است كه جز در زمان فراهم بودن آن منجز نمى شود. برخى از همين جا اين نكته را بيان مى دارند كه زمان بلوغ بيعت يا پذيرش رهبرى و يا عضويت در مجامع تحكيم، حل و عقد و داورى و مانند آن با زمان وجوب تكليف كه به بلوغ جنسى است فرق دارد. به اين معنا كه هر كس به مجرد بلوغ جنسى حق رأى دادن و يا حق انتخاب شدن ندارد و تكاليف به اعتبار شدت و ضعف، از لحاظ زمان بندى فرق مى كنند. از اين رو با آغاز وجوب تكليف (بلوغ جنسى) ممكن است بر فرد نماز خواندن و يا روزه واجب شود ولى حق رأى و بيعت و عضويت در شوراى حل و عقد و مانند آن جايز نيست مگر آن كه به مراتب رشد و أشد برسد. اين مسأله هم چنان براى بحث و بررسى و تحقيق و پژوهش باز است.

پی نوشت ها:

[1]. نك: دايرة المعارف تشيع، ج 3، ص 415.
[2]. جواهر الكلام، ج 26، ص 4.
[3]. الموسوعة العربيه الميسرة،ص 403.
[4]. آيا احتلام ويژه پسران است يا خير؟ برخى از فقها همانند صاحب وسيله مى گويند: احتلام مخصوص پسران و حيض ويژه دختران است اما بيشتر فقها همانند ابن ادريس، محقق حلّى، علامه و صاحب جواهر آن را تعميم داده اند.
[5]. الخلاف، ج 2، ص 120.
[6]. السرائر، ج 1، ص 367.
[7]. جواهر الكلام، ج 26، ص 17 «لكنّه خلاف ما عليه الاصحاب من انّ السّن بلوغ فى الشرع».
[8]. نساء/ 6.
[9]. نور/ 59.
[10]. آيت الله محمد حسن مرعشى، نمايه 83، سلام 17 / 10 / 1377.
[11]. جواهر الكلام، ج 26، ص 4.
[12]. مجله «قضايى و حقوقى دادگسترى جمهورى اسلامى» شماره 4 تابستان 1371.
[13]. كاوشى در فقه و علوم وابسته آن كتاب اول، ص 276.
[14]. نمايه 83 سلام 17 / 10 / 1377.
[15]. بلوغ، ص 149.
[16]. نساء، 6
[17]. نور، 58
[18]. نور، 59
[19]. به اين معنا كه هرگاه پس از مدت زمانى طولانى نشانه بلوغ در فرد ظاهر نشد در حالى كه به طور طبيعى اين فرد نيز مانند ديگر افراد در آن منطقه جغرافيايى و يا هم نژادانش مى بايست نشانه بلوغ جنسى در او پديد آيد، با اين همه نشانه بلوغ ظاهر نشده است، در آن هنگام مى توان گفت كه وى مى تواند به نشانه هاى سن، رويش موى زبر و مانند آن ها تنها به عنوان كاشف و نشانه غير قطعى رجوع كند. شايد اين گونه بتوان اختلاف روايات وارد در باب را نيز توجيه نمود و آن ها را به جهت اختلاف احوال و امكنه و درباره افرادى دانست كه نشانه بلوغ با گذشت زمان زيادى هنوز ظاهر نشده است، از اين رو به امامان (ع) رجوع كرده و خواستار نشانه ديگرى شده و امام به حسب مورد حكم مى كرده است و در حقيقت حكم خاص در واقعه خاص بوده است، نه يك حكم عمومى.
بنابراين آن چه كه نشانه آغازين زمان تكليف است، بلوغ مى باشد و ديگر نشانه ها را نمى توان أصالت بخشيد و به مجرد تحقق آن ها حكم به بلوغ فرد نمود. در اين صورت هرگاه دخترى در سن نه سالگى حيض نشد با اين كه موى خشن و زبر در او پديدار شده است نمى توان حكم به بلوغ او نمود; زيرا سنّ و موى زبر نشانه قطعى بلوغ نيست، بلكه نشانه احتمالى و اضظرارى است. از اين رو نمى توان بر پايه آن «احكام تكليف» را بر فرد بار نمود.
[20]. موسوى غروى، آيت اللّه سيد محمد جواد، رساله بلوغ، چاپ شده در مبانى حقوق در اسلام.
[21]. دايره المعارف تشيع، ج 8، ص 231.
[22]. نور/ 59.
[23]. شيرازى، آيت اللّه ناصر مكارم، تفسير نمونه، ج 14، ص 541.
[24]. همان پيشين .
[25]. همان پيشين .
[26]. لوامع البنات، 352
[27]. مصباح، كفعمى، ص 434
[28]. غزالى، المقصد الاسنى، ص 72 ; و نيز كاشانى، علم اليقين، ج 1، ص 194
[29]. بقره(2) 256; اعراف، 146; جن، 2.
[30]. نساء، 6; كهف 66
[31]. نك: الميزان، ترجمه فارسى، ج 4، ص 274.
[32]. نجفى، جواهر الكلام، ج 26، ص 48
[33]. العاملى، محمد بن حر، وسايل الشيعة، ج 6، ص 423، باب 45،حديث 6.
[34]. لايكلف اللّه نفسا الا وسعها.(بقره، 286)
[35]. الا من أكره و قلبه مطمئمن بالايمان (نحل، 106) و نيز آيات و روايات بسيارى كه درباره نادرستى و بطلان عمل اكراهى، اضطرارى و اجبارى آمده است.
[36]. نك: الميزان، ترجمه، ج 4، ص 274.
[37]. همان، ج 4، ص 275.
[38]. همان، ج 4، ص 275 ـ 276.
[39]. فقيه، ج 4، ص 162، ح 1.
[40]. همان، ج 4، ص 295.
[41]. احقاف، 15
[42]. نورالثقلين، ج 5، ص 13.
[43]. نور الثقلين، ج 5، ص 14.

مقالات مشابه

بررسی اسناد قرآنی و روایی قاعده حرمت اخذ اجرت بر واجبات

نام نشریهمطالعات اسلامیفقه و اصول

نام نویسندهمجید رضا شیخی, محسن جهانگیری, عباس علی سلطانی

نقدی بر نظریه تحریم تدریجی خمر

نام نشریهآموزه های قرآنی

نام نویسندهالهه شاه پسند, مرتضی ایروانی نجفی

پژوهشي پيرامون فقه القرآن

نام نشریهفقه و مبانی حقوق اسلامی

نام نویسندهسیدرضا موسوی

فقه القرآن فی التراث الشیعی

نام نشریهمجله تراثنا

نام نویسندهمحمدعلی الحایری الخرم آبادی

فقه القرآن فی التراث الشیعی (1)

نام نشریهمجله تراثنا

نام نویسندهمحمدعلی الحائری الخرم آبادی

فقه القرآن فی التراث الشیعی (5)

نام نشریهمجله تراثنا

نام نویسندهمحمدعلی الحایری الخرم آبادی

فقه القرآن فی التراث الشیعی (2)

نام نشریهمجله تراثنا

نام نویسندهمحمدعلی الحایری الخرم آبادی

فقه القرآن فی التراث الشیعی (3)

نام نشریهمجله تراثنا

نام نویسندهمحمدعلی الحایری الخرم آبادی

پيدايش و تطور كتابهاى فقه القرآن

نام نویسندهعلی‌اکبر کلانتری