اثري هنري است كه داراي اين سه ويژگي باشد: برخورداري از نوآوري، زيبايي ساختار، و قدرت تعبير، بديهي است كه از اين سه، هيچ يك، منحصر به قصههاي خيال پردازانه و ساختگي نيست.1 قصههاي قرآني كه اثري هنري است، در بردارنده خصلتهايي است كه هرسه ويژگي را تأمين ميكنند. به ديگر سخن، قصههاي قرآني از يك حكايت صرف كاملاً متفاوت است و سراسر تصويرسازي هنري از شخصيتها، رويدادها، و گفت و گوهاست، تصويرهايي از نبرد هميشگي خير و شر در جان انسان و ميان او با نيروهاي شيطاني.2
زمان، در قصه نقشي شگرف دارد. خارج شدن قصه از حدود زماني، آن را به درختي تبديل ميكند كه از ريشههايش جدا شده است. چنين درختي شاخ و بال نميگستراند و بارو برنميگيرد. قصهي موفق آن است كه با دقت و ظرافت از عنصر زمان بهره گيرد و به تناسب فضا و سبك، آن را پر رنگ يا كمرنگ كند. براي بهرهگيري از زمان، نميتوان قاعدهاي معين كرد. احساس وروح هنرمند است كه براي هرقصه، رنگي از زمان برميگزيند.
در قصههاي قرآن، زمان به منزله دستي است كه رويدادها را حمل ميكند و آنها را به حركت درميآورد. اگر اين دست نباشد، رويدادها بيجان برزمين ميافتند و از حركت باز ميمانند. به اين ترتيب، حضور زمان در قصههاي قرآن حضوري زنده، آگاهانه، و معناداراست. براي نمونه، به قصه حضرت يوسف بنگريد:
آنگاه كه برادران يوسف او را در چاه مياندازند، خود ميدانند كه در چهرهشان نشانههاي پستي و نيرنگ و دروغ پيداست. پس زمان مناسب براي بازگفتن خبر به پدر، در پيش بردن حركت قصه نقشي اساسي دارد. آنان شب را برميگزينند تا چهره به چهره شدنشان با پدر در روشنايي صورت نپذيرد و قرآن براين عنصر زمان تكيه ميكند.
«وجاؤوا أباهم عشاءً يبكون؛ و شبانگاهان نزد پدر خويش آمدند، در حالي كه ميگريستند». (سورهي يوسف، آيهي16)
همين عنصر زماني است كه در حسّ پدر نيز نقش دارد و او را به اين انديشه وا ميدارد كه اگر پسرانش صادق بودند، اين زمان را براي بازگفتن خبر برنميگزيدند. در همين قصه، دوران حبس حضرت يوسف كاملاً معين نميشود، بلكه به درازاي آن اشاره ميشود، زيرا آنچه در روند قصه نقش دارد همين است كه يوسف گرچه «چند سال» را در محبس بسر بُرد، هرگز به گمراهي و آلودگي تن نداد و از دعوت الهي خويش دست نكشيد. پس ابهام يافتن زمان در اينجا، عين روشني و روشنايي است:
«فلبث في السّجنِ بِضعَ سِنين؛ و چند سال در زندان بماند». (سورهي يوسف، آيهي42)
مكان همچون ظرفي است كه رويدادهاي قصه در آن جاي ميگيرند و زمان همانند دستي است كه آن را حمل ميكند. به اين ترتيب، نقش مكان به اهميت وتأثير نقش زمان نيست. بسيار ممكن است كه مكان رويدادها در ابلاغ پيام قصه اثري خاص نداشته باشد. به همين دليل، قرآن اصولاً از مكان قصه ياد نميكند. مگر آن كه نقشي خاص در سير حوادث و عبرتدهي داشته باشد، مانند: مصر و مدين و طور و أحقاف.
از نمونههاي روشن تأثير مكان، قصه «اسراء» است. «مسجد الحرام» «مسجد الاقصي» و فاصله ميان اين دو، همراه عنصر زماني «شب» روشنگر حدود اين قصهاند و بدون آنها قصه معراج در هالهاي از ابهام باقي ميماند. حس افتخار و عظمتي كه با شنيدن اين قصه براي مؤمنان پديد ميآيد، وامدار همين عناصر مكاني و زماني است. اگر از اين دو مسجد و هنگامه شب، ذكري نميرفت، هرگز چنين تأثير عاطفي و احساس ژرفي از قصه برنميآمد:
«سبحان الّذي أسري بعبده ليلاً من المسجد الحرام الي المسجد الأقصي الّذي باركنا حولَهُ لِنُرِيهُ مِن آياتِنا إنّهُ هُوَ السَّميعُ البَصير؛
منزه است آن خدايي كه بنده خود را شبي از مسجد الحرام به مسجد الاقصي كه گرداگردش را بركت دادهايم، سير داد، تا بعضي از آيات خود را به او بنماييم، هرآينه او شنوا و بيناست». (سورهي اسراء، آيهي1)
1. التصوير الفنّي في القرآن، سيد قطب، ص259 .
2. القصص القرآني في منطوقه و مفهومه، عبد الكريم خطيب، ص77.