نقش تاريخي قرآن در دوره بعثت

پدیدآوررسول جعفریان

تاریخ انتشار1388/10/05

منبع مقاله

share 778 بازدید
نقش تاريخي قرآن در دوره بعثت

رسول جعفريان

مورد سالهاي نخست، بعثت نمود روشن‏تري دارد. پيامهايي كه در ضمن آيات استوار قرآني ارائه مي‏گرديد، چونان پتكي بر سر شرك فرود مي‏آمد و مشركان را در برابر دعوت اسلامي خلع سلاح مي‏كرد. نظم آهنگين قرآن و ادب قوي و شيواي آيات، بر جذبه پيامهاي آن افزوده و مشركان را از ايستادگي در برابر خود عاجز مي‏ساخت. بدين ترتيب قرآن هم به لحاظ شكل و هم محتوا، توانست توحيد را در جامعه شرك‏آلود نشر دهد و توده‏هاي مردم را مفتون خويش سازد. مشركان از اظهار هر نوع انتقاد جدّي به آيات قرآن ناتوان بودند و تنها با اِعمال فشار بر مسلمانان، كوشيدند تا توسعه اين آيين پاك را محدود سازند.
تحول تاريخي كه با بعثت و اعلام نبوت رسول خدا ـ ص ـ آغاز شده بود، به كمك آيات قرآن انديشه خود را در تمام زواياي جامعه جاهلي، توسعه داده و به سمت يك تحول و انقلاب بنيادين پيش رفت. آيات قرآني تأثير عميقي از لحاظ فكري ايجاد كرده و با حمله و هجمه به ارزشهاي جاهلي، در بي‏اعتبار كردن آنها نقش محسوس و قابل محاسبه‏اي داشته است.
بررسي تأثير قرآن در ميان مردم از جهات مختلفي قابل بررسي است؛ توجه به جهت‏گيري نخستين آياتي كه نازل شده، مي‏تواند گوشه‏اي از تأثيرگذاري قرآن را بر مردم نشان دهد. مي‏دانيم كه بسياري از مردم تنها با شنيدن شماري از آيات، اسلام را مي‏پذيرفتند. قديمي‏ترين سوره‏ها عبارتند از سوره «علق»، «مدثر»، «مزمل»، «الضحي» و «قلم».1
در سوره علق آمده است:2 «بخوان به نام پروردگارت كه بيافريد آدمي را از لخته خوني بيافريد. بخوان، و پروردگار تو ارجمندترين (اكرم) است. خدايي كه به وسيله قلم آموزش داد، به آدمي آنچه را كه نمي‏دانست. آموخت. حقاً كه آدمي نافرماني مي‏كند، هرگاه كه خويشتن را بي‏نياز بيند. هر آينه بازگشت به سوي پروردگار توست. آيا ديدي آن كس كه منع مي‏كند، بنده‏اي را كه نماز مي‏خواند؟ چه مي‏بيني اگر آن مرد بر طريق هدايت باشد؟ يا به پرهيزگاري فرمان دهد؟ چه مي‏بيني اگر تكذيب كند و روي‏گردان شود؟ آيا ندانسته است كه خدا مي‏بيند؟ حقا كه اگر باز نايستد موي پيش سرش را مي‏گيريم و مي‏كشيم، موي پيش سر دروغگوي خطاكار را. پس همدمان خود را هم بخواند. ما نيز كارگزاران دوزخ را فرامي‏خوانيم. نه، هرگز از او پيروي مكن و سجده كن و به خدا نزديك شو.»
اشارت تاريخي سوره علق بدين شكل است كه آيات نخست آن تقريباً به اجماع محدثان و سيره‏نويسان، نخستين آياتي است كه در غار حرا بر رسول خدا ـ ص ـ نازل شده است. در ادامه اشاره به شخصي شده كه از نماز خواندن بنده خدا جلوگيري مي‏كرده است. گفته‏اند كه اين درباره ابوجهل است. زماني كه رسول خدا ـ ص ـ در كنار كعبه نماز مي‏خواند، ابوجهل او را از نماز خواندن منع مي‏كرد.3 پيامهاي خداوند در اين سوره چنين است كه از نام خدا آغاز مي‏شود، سپس به خلقت انسان و آموزش او با قلم مي‏پردازد. آنگاه طغيان او را ناشي از احساس بي‏نيازي و خودسري او مي‏داند، تا جايي كه در برابر رسول خدا ـ ص ـ مي‏ايستد و نه تنها خود در برابر خدا عبادت نمي‏كند، از عبادت ديگران نيز منع مي‏كند. پس از آن خداوند دو وضعيت متفاوت انسان را به مقايسه مي‏گذارد. يكي زماني است كه بر طريق هدايت است و ديگري آن كه تكذيب مي‏كند و روي‏گردان مي‏شود. عذاب و خذلان الهي در انتظار اوست.
پيامهاي كه در سوره مدثر آمده، براي شناخت اولين آموزه‏هاي قرآن قابل توجه است. قسمتي از آيات را ياد مي‏كنيم: «اي جامه در سركشيده، برخيز و بيم‏ده، و پروردگارت را تكبير گوي. و جامه‏ات را پاكيزه دار. و از پليدي دوري گزين... و آنگاه كه در صور دميده شود، آن روز، روزي سخت خواهد بود. و براي كافران ناآسان. مرا با آن كه تنهايش آفريده‏ام واگذار. او را مالي بسيار دادم و پسراني همه در نزد او حاضر. و كارهاي او را به نيكوتر وجهي برساختم. آنگاه طمع مي‏بندد كه افزون كنم. آري، كه او در برابر آيات ما ستيزه جوست. او را به مشقتي مي‏اندازم. او انديشيد و طرحي افكند. مرگ بر او باد، چگونه طرحي افكند؟ باز هم مرگ بر او باد، چگونه طرحي افكند؟ آنگاه گريست، سپس روي ترش كرد و پيشاني درهم كشيد. سپس روي گردانيد و گردنكشي كرد. گفت: اين جز جادويي كه ديگرانش آموخته‏اند، هيچ نيست. اين جز سخن آدمي هيچ نيست. زودا كه او را به سَقَر بيفكنيم. چه چيز آگاهت ساخت كه سقر چيست؟ نه هيچ باقي مي‏گذارد و نه چيزي را وامي‏گذارد. سوازننده پوست است... آري سوگند به ماه، و سوگند به شب چون روي در رفتن آرد، و سوگند به صبح چون پرده برافكند كه اين يكي از حادثه‏هاي بزرگ است. ترساننده آدميان است. براي هركس از شما كه خواهد پيش افتد يا از پي رود. هركس در گرو كاري است كه كرده است، مگر اهل سعادت، كه در بهشت‏ها نشسته‏اند و مي‏پرسند از گناهكاران: كه چه چيز شما را به جهنم كشانيد؟ مي‏گويند: ما از نمازگزاران نبوديم، و به فقيران طعام نمي‏داديم و با آنان كه سخن باطل مي‏گفتند همآواز مي‏شديم و روز قيامت را دروغ مي‏انگاشتيم تا مرگ ما فرا رسيد. پس شفاعت شفاعت كنندگان سودشان نبخشد، چه شده است كه از اين پند اعراض مي‏كنند؛ مانند گورخران كه از شير مي‏گريزند... آري كه اين قرآن اندرزي است، هر كه خواهد آن را بخواند. و پند نمي‏گيرند مگر اين كه خدا خواهد. او شايان آن است كه از او بترسند و او شايان آمرزيدن است.
مهمترين اشارت تاريخي اين سوره، اشاره به اقدام رسول خدا ـ ص ـ پس از نزول نخستين آيات بر اوست. خدا از او مي‏خواهد از جاي خود برخيزد، لباس خويش را تطهير كند از پليدي بگريزد و رسالت خويش را عمل كند.
اشاره تاريخي ديگر درباره وليد بن مغيره است. گفته‏اند پس از شنيدن آيات قرآني در تحليل منشأ آنها مردّد شد. از يك سو جذبه قرآن او را به سوي خود مي‏كشيد و از سوي ديگر، همآوايي با مشركين و استكبار، مانع از قبول آن مي‏شد. خداوند از ترديد او ياد مي‏كند و از اين كه او نابخردانه قرآن را سحر ناميد.4 خداوند پيام مي‏دهد كه:
«تمامي ثروتها و فرزندان و نعمتها از جانب خداست و بشر در طمع ثروت بيشتر، اما در اصل، بشر تنهاست و زماني كه با آيات الهي درافتاد دوزخ در انتظار اوست.»
آيات انذار براي مشركان بويژه اشراف خوش‏نشين قريش، سخت كوبنده بود. آخرين آيات، آنان را به دليل نخواندنِ نماز و عدم انفاق و همآوازي با كساني كه سخن باطل مي‏گفته‏اند، سزاوار دوزخ مي‏شمرد. در سوره «الضحي» نيز از رسول خدا مي‏خواهد كه:
«و گدا را مران، و از نعمت پروردگارت سخن بگوي».
تأكيد قرآن بر اصول انساني، از همان آغاز، در آيات نازل شده وجود دارد. در اينجا نگاهي به پيامهاي اصلي سوره اسراء كه از سوره‏هاي مهم مكّي است مناسب مي‏نمايد. در آغاز اشاره به معراج رسول‏الله است كه در قرآن، در آغاز همين سوره اسراء از آن سخن گفته شده است. اشاره‏اي به بني‏اسرائيل در ادامه آمده و تأكيد بر اينكه هر قومي كه راه درستي را برگزيند، نيكي آن به خودش خواهد رسيد و اگر راه بدي را انتخاب كند، بدي آن به او خواهد رسيد. آنگاه درباره قرآن مي‏فرمايد:
«اين قرآن به درست‏ترين آيينها راه مي‏نمايد».
و باز تأكيد بر اين كه هر فرد، مسؤول اعمال خويش بوده و نتيجه آن از خوب و بد به او باز خواهد گشت:
«هر كه هدايت شود به سود خود هدايت شده و هر كه گمراه گردد به زيان خود هدايت شده و هيچ كس بار ديگري را برندارد».5
معمولاً خداوند دو نوع تهديد و انذار دارد: يكي تهديد نسبت به عواقب دنيوي فساد قريش، با اشاره به سرگذشت انبياي سابق و اقوام آنان. و دوم تهديد نسبت به آتش دوزخ:
«چون بخواهيم قريه‏اي را هلاك كنيم، خداوندان نعمتش را بيفزاييم تا در آنجا تبهكاري كنند. آنگاه عذاب بر آنها واجب گردد و آن را در هم فرو كوبيم. بعد از نوح چه بسيار مردمي را هلاك كرده‏ايم».6
تهديدهاي مزبور نسبت به عواقب دنيوي اقدامات قريش مكرر در قرآن آمده است. مثلاً با ياد از اين نكته كه مخالفان انبيا به رسولان مي‏گفتند: «يا به دين قوم خود گرويد يا شما را اخراج مي‏كنيم»7 ظالمان را تهديد به عذاب مي‏كند.
به دنبال آن در سوره اسراء فصلي از قواعد اخلاقي زندگي بويژه درباره حرمت به پدر و مادر و رسيدگي به مساكين و درويشان آورده و اسرافكاري اشرافِ قريش را ملامت و سرزنش مي‏كند. بدين ترتيب اسلام خود را حامي درويشان و بر ضد اسرافكاران مي‏نماياند. توجه قرآن به قواعد اخلاق انساني، در ادامه با تفصيل بيشتري در «نكشتن فرزندان»، «نزديك نشدن به فحشا» ـ كه زنا نمونه بارز آن است ـ «نزديك نشدن به مال يتيم» ـ چه رسد به تصرف ناحق در آن ـ ، «رعايت عدالت در كيل و وزن» ـ كه از مصاديق اخلاقيات انساني اسلام است8 ـ «شرحي از مخالفت مشركان با قرآن و بي‏توجهي آنان به شنيدن آيات» و... آمده است. تمسخر عقيده به معاد از سوي مشركان كه در سوره‏هاي ديگر آمده، در اينجا نيز مطرح شده است. قرآن نيز عقيده مشركان به بتها را ناروا مي‏شمرد:
«بگو: آنهايي را كه جز او خدا مي‏پنداريد، بخوانيد، نمي‏توانند بلا را از شما دور سازند يا آن را نصيب ديگران كنند».9
پس از آن مجدداً از اقوامي كه با انبيا به مخالفت برخاسته و گرفتار عذاب الهي شده‏اند سخن مي‏گويد. ارائه تصويري از نقش خدا در هدايت انسانها و نقش شيطان در گمراه ساختن مردم با بيان سابقه‏اي از عناد شيطان در برابر خداوند، در ادامه آمده امّا تأكيد شده كه شيطان تسلّطي بر بندگان خدا ندارد. آيات قرآن، رسول را از تأثيرپذيري از مشركان برحذر مي‏دارد، از توطئه آنان در اخراج آن حضرت سخن مي‏گويد. بر خواندن نماز صبحگاه و ظهر و عصر تأكيد شده و اين نشانگر وجود اين نمازها در دوره بعثت است. از آياتي كه درباره معراج آمده و نيز اشاراتي كه به اخراج پيامبر ـ ص ـ شده و نيز آيه «و قل جاءالحق و ذهق الباطل» محتمل است كه سوره اسراء از آخرين سوره‏هايي باشد كه در مكه نازل شده است. در همين سوره سؤال مشركان از «روح» كه همان جبرئيل است مطرح و به آن پاسخ داده شده است. تأكيد بر تحدّي قرآن، اصرار مشركان در اين كه رسول خدا ـ ص ـ معجزات محسوس آورده، از ديگر اشارات تاريخي قرآن به شرايط آن دوره مي‏باشد. اين سوره و سوره‏هاي مشابه آن، در مكه نوعاً بر محور مسائلي كه گذشت، با عقايد جاهلي و برخوردهاي جاهلان مشرك برخورد كرده‏اند.
به هر روي آيات موزون قرآن بويژه سروه‏هاي مكي، جايگاه ويژه‏اي در ذهنيت خاص ادبي ساكنان عرب مكه و نواحي آن به دست مي‏آورد. نقلهاي فراواني درباره اين تأثيرگذاري كه در ارتباط با شكل و محتوا بود وجود داشت. قرآن بر ساختار ادبي خود مي‏باليد و بر آن تحدّي مي‏كرد و از مخالفان مي‏خواست تا نظير آن10 و يا ده سوره11 و حتي يك سوره12 شبيه آن را بياورند. در برابر، هيچ‏گونه تلاش جدي ـ بجز چند مورد استهزاء ـ ديده نشده و همواره آمده است كه مشركان نيز متأثر از جذبه قرآن بودند و تنها استكبار مانع از تصميم‏گيري جدي آنان براي پذيرش اسلام بود. قرآن اين تحدي را دليل حقانيت مي‏شمرد و از آنان مي‏خواست تا اگر توانايي همآوردي با قرآن را ندارند آن را بپذيرند. در فضاي آلوده مكه و در ميان موجي از جهالت و ضلالت، قرآن، مردمان را به دوري از پليدي، توجه به اصول انساني، شناخت حقيقت خود و هستي و توجه به ارزش واقعي خودشان دعوت مي‏كرد. اين دعوت براي آنان كه فطرتي پاك داشتند، جذاب‏ترين دعوت بود لذا بي‏درنگ را مي‏پذيرفتند. طفيل بن عمرو دوسي كه همپيمان قريش بود به مكه درآمد. اشراف قريش از او خواستند تا از محمد ـ كه سخنش چون سحر بوده و سبب تفرقه و اختلاف در مكه شده ـ پرهيز كند و به سخن او گوش ندهد، او نيز چنين تصميم گرفت. روزي به مسجدالحرام درآمد و رسول خدا ـ ص ـ را مشغول نماز ديد. به آيات قرآني كه آن حضرت مي‏خواند گوش داد. احساس كرد كه سخني زيباست. با خود گفت: اين اندازه توانايي دارد كه سخن نيكو را از سخن زشت تشخيص دهد. نزد رسول خدا ـ ص ـ رفت. آن حضرت آياتي از قرآن را بر او خواند. او گفت: نيكوتر و موزون‏تر (اعدل) از آنها نشنيده است، آنگاه اسلام را پذيرفت. او به ميان قبيله خويش رفت و به جهت نفوذي كه داشت كسان زيادي اسلام را پذيرفتند.13
ضماد ازدي نيز به مكه آمد. شنيد كه مي‏گويند: محمد ديوانه است. ضماد مي‏گويد: گفتم شايد بتوانم او را سلامتي بخشم. نزد او رفتم و قصد خويش بازگفتم. رسول خدا ـ ص ـ آياتي خواند كه ضماد در شگفت شد. از رسول خدا ـ ص ـ خواست تا تكرار كند و آن حضرت چنين كرد. ضماد گفت: تاكنون چنين سخناني نشينده است. پس شهادتين گفت، و اسلام را پذيرفت و از ناحيه خود و قومش بيعت كرد.14
در نقلي آمده كه وليد بن مغيره نزد رسول خدا ـ ص ـ آمد و گفت: بر من آياتي بخوان؛ آن حضرت چنين خواند:
«إن اللّه يأمر بالعدل و الإحسان و ايتاء ذي‏القربي و ينهي عن الفحشاء و المنكر و البغي يعظكم لعلكم تذكّرون».15
او گفت: باز بخوان. و آن حضرت آيات را تكرار كرد. وليد گفت: چه قدر شيرين است؛ اين نمي‏تواند سخن انسان باشد.16 آنان همگي با شعر آشنا بودند و احساس مي‏كردند كه سخن قرآن، شعر نيست ربطي به سحر و كهانت هم ندارد، آيات قرآن از سنخ ديگري است. با اين همه نمي‏توانستند رسالت رسول خدا ـ ص ـ را تحمل كنند و لذا به تناقض‏گويي مي‏افتادند.
اين نقل شهرت بسياري دارد كه جمعي از سران قريش برخي شبها نزديك خانه رسول خدا ـ ص ـ مي‏آمدند تا از نواي دلنشين آن حضرت در حين تلاوت آيات لذّت برند.17 عتبة بن ربيعه نيز كه از مخالفان جدي رسول خدا ـ ص ـ بود اعتراف مي‏كرد كه آيات قرآن شعر و سحر نيست.18 به احتمال چند آيه از سوره «الذاريات» كه فرمود:
«سوگند به آسمان كه آراسته به ستارگان است، كه شما گونه‏گون سخن مي‏گوييد از حق [يا قرآن] منصرف گردد آن كه منصرفش خواسته‏اند، مرگ باد بر آن دروغگويان»،19
درباره همين تشويش خاطر آنها و سخنان متناقضي است كه درباره قرآن گفته‏اند. در اينجا بي‏مناسبت نيست اشاره كنيم كه در آياتي از سوره مدثر، والضحي و نيز همين آيات سوره «الذاريات» و بسياري ديگر، سوگند به پديده‏هاي طبيعي بسيار زيبايي چونان طلوع فجر و آسمان پرستاره است كه از لحاظ ادبي، بسيار نيكو و قابل توجه و جذاب است، آمده است.

تأثير تاريخي نزول تدريجي قرآن

كيفيت نزول قرآن تدريجي و آياتي از آن در ارتباط با رخدادها و گفته‏هايي بوده كه در مكه و سپس در مدينه عنوان مي‏شده است. اين‏گونه شيوه نزول از جهات گونه‏گوني سبب مي‏شده تا قرآن در جامعه آن روز، تأثير بگذارد. مشركان اعتراض مي‏كردند كه چرا قرآن يكباره نازل نمي‏شود. خداوند در پاسخ به اين اعتراض دليل نزول تدريجي را بيان مي‏كند. اين پاسخ دو نكته را در ارتباط با نزول تدريجي قرآن بيان مي‏كند:
«پيامبر گفت: اين پروردگار من! قوم من قرآن را ترك گفتند... كافران گفتند: چرا اين قرآن به يكباره بر او نازل نمي‏شود؟ [اين] براي آن است كه دل را به آن نيرومندي دهيم و آن را به آهستگي و ترتيب فرو خوانيم».20 براي نيرومند كردن دل پيامبر ـ ص ـ و احتمالاً يارانش، نزول تدريجي آيات قرآني ابزار بسيار مهمي بود. هر از چندي آياتي فرود مي‏آمد، رهنمودهاي تازه‏اي مي‏داد و اميد رسول و اصحابش را به پيروزي بيشتر مي‏كرد. به علاوه نزول تدريجي سبب مي‏شد تا قرآن به آهستگي و ترتيب [ترتيل] بر مردم خوانده شود. اين شيوه براي فهم آيات قرآن، آن هم براي توده عربِ امي، بسيار راهگشا و كارساز بود. رسول خدا ـ ص ـ در وقتي كه آياتي نازل مي‏شد ابتدا بر مردان و پس از آن بر زنان تلاوت مي‏كرد.21 خداوند در دو آيه ديگر اين دو نكته را مورد تأكيد قرار داد. در جايي فرمود:
«و چون سوره‏اي نازل شود بعضي مي‏پرسند: اين سوره به ايمان كدام يك از شما در افزود؟ آنان كه ايمان آورده‏اند به ايمانشان افزوده شود و خود شادماني كنند، اما آنان كه در دلهايشان مَرضي است، جز انكاري بر انكارشان نيفزود و همچنان كافر بمردند... و چون سوره‏اي نازل شود، بعضي به بعض ديگر نگاه مي‏كنند: آيا كسي شما را مي‏بيند؟ و باز مي‏گردند. خدا دلهايشان را از ايمان منصرف ساخته؛ زيرا مردمي نافهمند.»22
بدين ترتيب نزول هر سوره، برايمان مؤمنان مي‏افزود و در مجموع جامعه، ميزان ايمان و اعتقاد ديني افزايش مي‏يافت. در جاي ديگر نيز فرمود:
«و قرآن را به تفاريق نازل كرديم تا تو آن را با تأني بر مردم بخواني و نازلش كرديم، نازل كردني به كمال. بگو خواه بدان ايمان بياوريد يا ايمان نياوريد، آنان كه از اين پيش دانش آموخته‏اند، چون قرآن برايشان تلاوت شود، سجده كنان بر روي در مي‏افتند و مي‏گويند: «منزه است پروردگار ما. وعده پروردگار ما انجام يافتني است». و به رو درمي‏افتند و مي‏گريند و بر خشوعشان افزوده مي‏شود.»23
در اين آيه نيز هر دو مطلب آمده يكي خواندن قرآن با تأني و تأمل و ديگري تأثير آيات نازل شده در هر مرحله بر افزايش ايمان و خشوع مؤمنان.
مي‏توان گفت كه نزول تدريجي اهداف ديگري را نيز دنبال كرده است؛ از مهمترين آنها بيان مباني دين به ترتيب و بر پايه روالي منطقي بود.
قرآن در بيان مباني دين، نوعي تدريج را رعايت كرده است. مهمترين وجه اين نزول تدريجي را مي‏توان در بيان اصول و فروع دين دانست و آيات مكي و مدني بر اين پايه از يكديگر جدا مي‏شوند. در آيات مكي مباني اعتقادات و در آيات مدني بيشتر فروع عملي مورد توجه قرار گرفته است. بايد توجه داشت كه نفس «تدريج» از لحاظ آموزش عقايد ديني از اهميت بالايي برخوردار است. يك جامعه منحط و جاهلي، با آموزش تدريجي مي‏تواند پايه‏هاي يك تمدن استوار و مستحكم را در خود پديد آورد. صحابه‏اي كه رسول خدا ـ ص ـ تربيت كرد، و بسياري‏شان از لحاظ فهم ديني در مرتبه بالايي قرار داشتند، در همين سالها و با آموزش تدريجي قرآن فراهم آمدند. نزول تدريجي قرآن نوعي انتظار را در توده مسلمان به وجود مي‏آورد. صحابه هر لحظه منتظر فرود آيات و دستورات جديدي بودند و به همين دليل حضور عيني‏تري در صحنه تحولات دوره بعثت و هجرت داشتند. هراس مشركان و نيز منافقان از نزول آياتي در باره آنها كه پس از نزول در دسترس همه قرار مي‏گرفت،24 از ديگر نتايج نزول تدريجي بود. اين خود مانعي در برابر اقدامات منافقان و گاه مشركان بود.

قرآن در برابر جمود فكري جاهلي

جامعه جاهلي جزيرة‏العرب، جامعه‏اي بسته و گرفتار ركود و جمود بود. جامعه‏اي بود كه نشان از فرهنگ و انديشه نداشته و جز آداب و عادات، هيچ نوع ابزار تربيتي فكري از قبيل مدرسه و كتابخانه نداشت. جامعه جاهلي حيات خود را مديون تقليد از گذشتگان بود. از پل تقليد بود كه همه ارزشهاي نسل گذشته به نسل جديد مي‏رسيد و همين تعلق آنها به گذشته، دليل بر حقانيت آنها بود. اين جمود بر گذشته، مانع عمده‏اي بر سر راه رشد و تعالي آنان به حساب مي‏آمد. آنان دگرگوني را نمي‏پذيرفتند و اين عين جمود بود.
يكي از سدهاي موجود در جامعه جاهلي جزيرة‏العرب كه مانع بزرگي براي رشد فكري آنان محسوب مي‏شد «حس نگري» اعراب و فقدان «انديشه عقلي» در ميان آنان بود. اعراب تنها آنچه را به چشم سر مي‏ديدند مي‏پذيرفتند و از حقايقي كه با ديده عقل قابل درك و ديدن است محروم بودند. به همين دليل بود كه عقايد توحيدي پدرشان ابراهيم ـ ع ـ را به كناري نهاده و بندگي مشتي چوب و سنگ را كه خود ساخته بودند، پذيرفتند.
دكتر جواد علي با توجه به اين نگرش مادي در ميان آنان، تحول آنان را از اعتقاد به توحيد به عبوديت و بندگي، بتهاي ملموس و محسوس توجيه مي‏كند.25 قرآن كوشيد تا بينش حسي آنها را در سطحي فراتر برده زمينه‏هاي تعقّل و تفكر را در ميانشان ايجاد كند و بدين ترتيب آنان را با آيات آفاقي و انفسي آشنا سازد. قرآن اعتقاد به «غيب» را در كنار اعتقاد به «شهادت» مطرح كرده و پايه دين را كه همان اعتقاد به غيب است، تقويت نمود. البته قرآن انديشه حسّي را به كناري ننهاد بلكه آن را به گونه‏اي هدايت كرد تا از راه تأمل در آن، عقل تقويت شود و از آن طريق راه به سوي خدا و غيب برد. آيات زيادي را در قرآن مي‏شناسيم كه مردم را دعوت به شناخت آيات آفاقي كرده است. نفس اينكه قرآن يك «معجزه فكري» بوده در تقويت ابعاد انديشه و تعقل تأثير چشمگيري داشت. زماني‏كه مشركان معجزات حسي مي‏خواستند، خداوند از آنان مي‏خواست تا در همين قرآن تأمل كنند و حقانيت اسلام را دريابند.26 تمجيد قرآن از علم و آگاهي و بكار بردن مفاهيم گسترده‏اي كه در حول و حوش فهم و درايت27 است، نشاني است بر حركت تبليغي گسترده قرآن در باز كردن راه انديشه و تعقل، راهي كه در نهايت تمدن عظيم اسلامي را پديد آورد.
گفته شد كه تقليد از گذشتگان و اعتبار و ارزشي كه مشركان براي فرهنگ گذشته خود قايل بودند، مانع بزرگي بر سر راه رشد و دگرگوني جامعه بود. شخصيت قبيله بسته به حفظ ميراث قبيله و پيشينه تاريخي آن داشت. به همين دليل بود كه از مهمترين دلايل دشمني مشركان با اسلام اين بود كه رسول خدا ـ ص ـ فرموده است: «پدران و اجداد آنان در گمراهي بوده و به همين دليل در دوزخ هستند.»28 قرآن اين‏گونه تقليد در اعتقادات و ارزشهاي بي‏پايه را مورد حمله قرار داد و از آنان خواست تا پايه تصميم‏گيري خود را «علم» و «برهان» قرار دهند. خداوند فرمود:
«ولاتقف ماليس لك به علم،ان السَّمع و البصر و الفؤاد كلُّ اولئك كان عنه مسؤُلاً».29
«از پي آنچه نداني كه چيست مرو، زيرا گوش و چشم و دل، همه را بدان بازخواست كنند.»
خداوند از مشركان نقل مي‏كند كه: «چون به ايشان گفته شود كه از آنچه خدا نازل كرده است پيروي كنيد، گويند: نه، ما به همان راهي مي‏رويم كه پدرانمان رفتند. حتي اگر پدرانشان بي‏خرد و گمراه بودند؛ مَثَل كافران، مَثَل حيواني است كه كسي در گوش او آواز كند و او جز بانگي و آوازي نشنود. اينان كرانند، لالانند، كورانند و هيچ در نمي‏يابند.»30 مناسب است در اينجا به تأكيد قرآن بر «حكمت» اشاره كنيم. حكمتي كه انبيا به مردم تعليم مي‏دهند و كسي چون لقمان حكيم بدون آنكه از انبيا باشد، آن را به فرزندش تعليم مي‏دهد. حكمت، قدرت و توان تشخيص خوب از بد؛ يعني مصالح و مفاسد و درست از نادرست در حوزه عقل نظري و عقل عملي است، به عبارتي هم در بخش اعتقادات و هم اخلاق، حكمت از مهمترين مفاهيم علمي است كه در قرآن مورد تأكيد قرار گرفته و از مردم خواسته شده تا آن را فراگيرند.
بستگي موجود ميان افراد وابسته به قبيله، موجد روحيه جمعي در ميان آن افراد مي‏شد. قوت مناسبات خانوادگي از مرحله عشيره تا قبيله، همه را در چهارچوب خاصي كنترل كرده بود بطوري كه گريز از آن امري دشوار و براي ضعفاي قبيله امري ناممكن بود. همه خود را زير چتر حمايت روحيه جمعي و قبيله‏اي دانسته و حاضر نمي‏شدند از آن جدا شوند. روشن است كه اگر شخصي دست از عقايد كهن مي‏كشيد، بستگي خود را از گذشته و حال قبيله از دست مي‏داد. دراين صورت او چه مدافعي مي‏توانست داشته باشد؟ عقايد ديني و انتخاب بت نيز در چهارچوب مناسبات قبيله‏اي بود. بر پايه اين روحيه جمعي، هر تصميمي كه گرفته مي‏شد متوجه كل قبيله بود. اگر يك فرد از قبيله كشته مي‏شد همه قبيله به پا مي‏خاست و حق يا باطل، از عضو خويش دفاع مي‏كرد. بدين ترتيب افراد قبيله، شخصيت مستقل فكري نداشتند و نمي‏توانستند خارج از چهارچوب قبيله بينديشند. قرآن تصميم گرفت تا همبستگي‏هاي قبيله‏اي را كم رنگ كرده و مناسبات آنان و معيار سنجش اعمال را حق و باطل قرار دهند. در بينش قرآن هر فردي خود در قبال كار خويش مسؤول است نه آنكه او كار خويش را به پاي قبيله بگذارد و يا بالعكس اگر كسي خطايي مرتكب شد، طايفه او بي دليل از اوحمايت كنند. قرآن بر اين شخصيت مستقل فكري تأكيد فراواني داشت. به همين دليل به مردم گفته شده كه «هيچ كس بار گناه ديگري را به دوش نمي‏كشد»31 و فرمود: «هر آينه تنهاي تنها، آن سان كه در آغاز شما را بيافريديم نزد ما آمده‏ايد در حالي كه هر چه را ارزانيتان داشته بوديم، پشت سر نهاده‏ايد و هيچ يك از شفيعانتان را كه مي‏پنداشتيد با شما شريكند همراهتان نمي‏بينم. از هم بريده شده‏ايد و پندار خود را گمگشته يافته‏ايد.»32 مشركان به رسول خدا ـ ص ـ مي‏گفتند كه حتي اگر قيامتي باشد و خداي تو بخواهد ما را در جهنم بيندازد همراه با خويشان خود در برابر او مي‏ايستيم و مقاومت مي‏كنيم.33 از اين جا بود كه خدا فرمود: «در روز قيامت نه خويشاوندان برايتان سود كنند، نه فرزندانتان، خدا ميانتان جدايي مي‏افكند و اعمالتان را مي‏بيند.»34 و در جاي ديگر از كافر ياد شده كه «آيا آن كسي را كه به آيات ما كافر بود، ديدي كه مي‏گفت: البته به من مال و فرزند داده خواهد شد» آنگاه مي‏فرمايد: «آنچه را كه از او مي‏ستانيم تا تنها نزد ما بيايد».35
برپايه اين آيات مي‏توان گفت كه خداوند بر آن بود تا در ضمن آيات قرآني، هر فرد را جداي از بستگي‏هاي قبيله‏اي، مسؤول كار خودش بداند. در اينجا بايد به يك آيه بسيار مهم اشاره شود، آيه‏اي از خداوند ضمن آن از مشكران مي‏خواهد تا بدون تأثيرپذيري از ديگران؛ اعم از اشراف قريش يا خانواده خود، درباره رسول خدا ـ ص ـ بينديشند: «بگو شما را به يك چيز اندرز مي‏دهم، دو دو و يك يك براي خدا قيام كنيد، سپس بينديشيد، تا بدانيد كه در يار شما [پيامبر] ديوانگيي نيست. اوست كه شما را از آمدن عذابي شديد مي‏ترساند.»36
خداوند مردم را دعوت به يك پند مي‏كند؛ «از جاي برخيزيد» به اين معنا كه تصميم به اصلاح بگيرند. آنگاه ازگروههاي منحرف وجمعيتهاي مشرك كه بي‏دليل اتهام ديوانگي به رسول خدا ـ ص ـ وارد نموده و آن را شايع كرده‏اند، فاصله بگيرند. تنها باشند يا همراه يك نفر ديگر؛ بدور از تأثيرپذيري از جمع. آنگاه انديشه كنند. زمخشري بر اين نكته تأكيد دارد كه جهت اين اندرز آن است كه اجتماع [آن هم اجتماع مشركان] فكر فرد را مشوش كرده، ديده را كور مي‏نمايد و با شلوغ‏كاري، اقوال را در يكديگر مي‏آميزد و اين سبب مي‏شود كه از انصاف دور شده و تعصّب تحريك شود و جز به ياري مذهب خود نينديشد.37 اما وقتي تنها شد مي‏تواند تأمل كند و درباره رسول خدا ـ ص ـ بينديشد و بلافاصله پوچي اتهامات مشركان را دريابد. با چنين تربيتي، فرد براي انديشيدن بستگي‏هاي گروهي و طايفه‏اي را ترك مي‏كند در آن صورت، راحت‏تر، انديشه توحيدي اسلام را درك مي‏كند. متأسفانه نظام قبايلي از مهمترين موانع راه حاكم شدن معيار حق و باطل در انديشه و عمل مسلمانان نخست بوده است. با اين حال رسول خدا ـ ص ـ موفق شد تا اندازه زيادي آن نظام را تغيير داده و مسلمانان را با معيار حقيقت آشنا سازد بطوري كه فرد مسلمان تا آنجا پيش رود كه در جنگ در برابر پدر خود نيز بايستد.38
بسته بودن جامعه جاهلي كه تا اندازه‏اي معلول نظام قبيله و از جهتي ناشي از عدم ارتباط قوي فرهنگي با ساير ملل بود، سبب ركود آن جامعه شده بود. با آنكه برخي از تجار قريش به اين سوي و آن سوي مي‏رفتند اما اين اقدام تأثير عمده‏اي در تحوّل فكري جزيرة‏العرب نداشت. تنها در مكه امكان آن هست تا نمونه‏هايي از تأثيرپذيري افكار يهودي يا زرتشتي يافت. اسلام براي شكستن جمود فكري بايد افق فكري آنان را وسعت مي‏بخشيد. آنان بايد از اين كه تنها يك مرام را شناخته و تنها همان را حقيقت مي‏پنداشتند فاصله گرفته، با ساير افكار و انديشه‏ها آشنا شوند. اگر امكان تماس با ساير ملل نبود، اين امر ممكن بود كه با نقل تاريخ گذشته، آنان را با جدالهاي فكري آشنا كرده و از آن طريق استدلالهاي مختلف را در محك آزمايش قرار دهد. مي‏دانيم كه بخش زيادي از آياتِ سوره‏هاي مكي، آيات تاريخي‏اند. محتواي اين آيات بيان چگونگي مبارزه شرك و توحيد و تجربه امتهاي پيشين در اين امر بود. اين تجربه‏ها افق فكري جامعه جاهلي را باز مي‏كرد و به آنان نشان مي‏داد كه اين مبارزه ميان محمد ـ ص ـ و آنان، مبارزه‏اي ريشه‏دار و عميق بوده است. نكته جالب در اين آيات تاريخي جانبداري قرآن از انديشه توحيدي و شناساندن آن به عنوان انديشه‏اي اصيل در تاريخ است. شرك به عنوان يك اعتقاد بي‏پايه انسانهايي را به سوي خود مي‏كشاند كه پيرو «ظن» هستند نه برهان. پيروان توحيد مردان متقي و پرهيزگار و معقولند امّا پيروان شرك، انسانهاي فاقدِ شعور فطري و عقلي و مظهر فسق و فجورند. به هر روي دعوت‏هاي مكرر قرآن براي شناخت ديگر اقوام مي‏توانست جامعه جاهلي را از يكنواختي خارج كرده و آنان را براي پذيرش دين جديد آماده سازد. بيان قصص انبيا همچنين به هدف اميدوار كردن مؤمنان و قوي كردن دل پيامبر ـ ص ـ بود. به آن حضرت گفته مي‏شد مشكلاتي كه در راه نشر دعوت خود تحمل مي‏كند، در برابر ساير انبيا نيز بوده و بايد او نيز همانند آنان به نصرت الهي اميدوار گردد: «هر خبري از اخبار پيامبران را برايت حكايت مي‏كنيم تا تو را قويدل گردانيم. و در اين كتاب بر تو سخن حق و براي مؤمنان موعظه و اندرز نازل شده است.»39 همچنين در آيات تاريخي شرحي از عذابهايي كه بر امم پييشين رفته بود، داده مي‏شد. اين مطالب در اصل براي تهديد مشركين بود كه «شايد بترسند يا پندي تازه گيرند.»40
مبارزه مداوم قرآن با شرك و بت‏پرستي و تأكيد قرآن بر توحيد افعالي با استفاده از زمينه‏هاي توحيدي موجود در جامعه، نقش مؤثري در پيشبرد اهداف رسول خدا ـ ص ـ داشته است. ما در جاي ديگري به مناسبت از اين مسايل ياد خواهيم كرد.

دفاع از محرومين از آموزه‏هاي اصلي قرآن

در بيان نقش تاريخي قرآن اشاره به آموزه «حمايت از محرومين» در جامعه طبقاتي مكه، ضروي است. در شهر مكه گروهي از اشراف كاروانهاي تجارتي با ارزش فوق‏العاده‏اي را به اين سوي و آن سوي برده و بسيار ثروتمند بودند. گروهي برده و اعراب فقير در اين سوي واقع شده و ميانه آنان طبقه متوسطي قرار داشتند.41 مناسبات اقتصادي نامطلوب سبب محرومين عده زيادي شده بود. اين محروميت تنها اقتصادي نبود بلكه جنبه ارزشي و اجتماعي نيز داشت. سياهان حبشي و بردگان رومي هيچ موقعيتي نداشتند. آنان علاوه بر جنبه بردگي، در كمال ذلّت و در حد يك حيوان در اين جامعه مي‏زيستند. قرآن در اين باره موضع قاطعي اتخاذ كرد. خداوند در آياتي كه در باره انبياي گذشته آمده ـ و اين آيات نوعاً در مكه نازل شده ـ ضعفا و محرومان را در كنار انبيا و اشراف و مترفين را در برابر آنان قرار داده است. اين مسأله در بسياري از آيات تاريخي قرآن منعكس شده و نشانگر روحيه هوادارانه قرآن از چهره‏هاي ضعيف جامعه است.
«بدين سان، پيش از تو، به هيچ قريه‏اي بيم دهنده‏اي نفرستاديم مگر آنكه متنعمانش گفتند: پدرانمان را بر آييني يافتيم و ما به اعمال آنان اقتداء مي‏كنيم.»42
«ما هيچ بيم دهنده‏اي به قريه‏اي نفرستاديم جز آن كه توانگران عيّاشش گفتند: ما به آنچه شما را بدان فرستاده‏اند ايمان نمي‏آوريم؛ و گفتند: اموال و اولاد ما از همه بيشتر است و كسي ما را عذاب نمي‏كند.»43
مهمترين آثار اين آموزه‏ها، گرايش بخش زيادي از طبقه متوسط و پايين به اسلام بود. گرچه در مواردي برخي از فرزندان اشراف نيز مسلمان مي‏شدند.
ما در جاي ديگري درباره نقش اخلاقي اشرافي در مخالفت قريش با اسلام سخن گفته‏ايم اما در اينجا تأكيدمان بر اين است كه سراسر دعوت اسلامي در جهت جانشين ساختن مستضعفان بر مستكبران و وارث قرار دادن آنان بوده است. تجربه تاريخي اين مسأله، در دعوت موسي ـ ع ـ جلوه‏گر شده و مذاكرات نوح ـ ع ـ با اشراف، شاهد ديگري بر آن است. رسول خدا ـ ص ـ از همان دوره مكه، مسلمانان ضعيف را بشارت مي‏داد كه بزودي وارث قيصر و كسري خواهند شد. اين امر سبب استهزاي مشركان شده و زماني كه بلال و خباب و صهيب را مي‏ديدند به شوخي مي‏گفتند: «جاءكم ملوك الأرض!».44
موضع قرآن آن چنان بود كه بي‏اعتنايي نسبت به انسان مؤمني چون ابن ام مكتوم را نيز نپذيرفت.45
اخلاق رسول خدا ـ ص ـ نيز در رفاقت و دوستي با درويشان، در جذب آنان مؤثر بود. آنجا كه فرمود: از جمله چيزهايي كه هيچ‏گاه رها نمي‏كند: «الأكل علي الأرض مع العبيد»؛46 «غذا خوردن در روي زمين با برده است». مهمترين آموزه قرآن آن بود كه معيار برتري را تقوا قرار داد.47 بر پايه اين معيار، بسياري از فقيران نيز توانستند از محروميت ارزشي و اجتماعي رهايي يافته، ارزش واقعي خود را در جامعه بيابند. بعدها وقتي وقتي عمر حكم ولايت عمار را بر كوفه نوشت، گفت: اين را به خاطر اين سخن خداوند كرده كه: «و نريد و أن نَمُنَّ علي الذين استضعفوا في الارض.»48
رسول خدا ـ ص ـ خود فرموده بود: «بعث لرفع قوم و وضع آخرين»؛ «مبعوث شدم تا عدّه‏اي را بالا برده و گروهي را فروآورم».49

مبارزه مشركين با قرآن

به دليل دامنه گسترده تأثير قرآن بود كه مشركين مصمم شدند تا در برابر آن بايستند؛ آنان كوشيدند تا راههايي براي مبارزه با قرآن بيابند و از تأثير آن بر افكار مردم بكاهند. در اينجا مروري داريم بر برخوردهاي مشركين با قرآن:
يكي از مهمترين مشكلات مشركين، بُعد ادبي قرآن و جذبه آن بود. نثر استوار قرآن با مضامين دلنشين آنان، اذهان را به سوي خود جلب مي‏كرد. آن هم از زبان كسي كه سابقه‏اي در بيان اين مطالب نداشته و به چنين صفتي شناخته شده نبود. مشركان در اين انديشه برآمدند تا قرآن را شعر بخوانند. شعر جنبه احساسي و عاطفي بالايي داشته و اساس آن ادب و زيبايي صوري بود. تخيّل مهمترين ماده شعر بوده و گرايش زيبايي‏خواهي انسان مهمترين عامل رشد شعر است. با اين حال تقريباً اين مسأله مورد توافق است كه شعر به همان اندازه كه از جذبه صوري برخوردار است، از عناصر استدلالي و عقلاني تهي است. شعر هميشه ابزارِ ابرازِ بيان عقايد عارفانه و احساسي بوده و كمتر براي بيان عقايد معقول و منطقي مورد استفاده قرار گرفته است. درباره شعر گفته‏اند كه: أجملها أكذبها،50 زيباترين شعر، دروغ‏ترين آنهاست؛ زيرا به هر اندازه موج عاطفي آن بالا مي‏گيرد بعد عقلاني و واقع‏نمايي آن كاسته مي‏شود. چنين زمينه دوگانه‏اي براي شعر، مشركين را بر آن داشت تا قرآن را شعر بخوانند. اين نسبت در عين توجيه جذبه ظاهري آن، جنبه واقع‏نمايي آن را تضعيف مي‏كرد.
رسول خدا ـ ص ـ طبعي شاعرانه نداشت و جز چند مورد، ميانه‏اي نيز با شعر و شاعري نداشت. او تابع اين سخن خداوند بود كه:
«و گمراهان از پي شاعران روند. آيا نديده‏اي كه شاعران در هر وادي سرگشته‏اند و چيزهايي مي‏گويند كه خود عمل نمي‏كنند، مگر آنان كه ايمان آورده‏اند و كارهاي شايسته كردند و خدا را فراوان ياد كردند و چون مورد ستم واقع شدند انتقام گرفتند.»51
يعني در اصل اهل ايمان و عملند. مشركين قرآن را شعر خواندند؛ يعني اثري انساني كه از طبع انسان برمي‏خيزد. آنان گفتند: «نه، خوابهاي پريشان است يا دروغي است كه مي‏بندد يا شاعري است».52 و مي‏گفتند: «آيا به خاطر شاعر ديوانه‏اي خدايانمان را ترك گوئيم؟».53 و يا مي‏گويند: «شاعري است و ما براي وي منتظر حوادث روزگاريم.»54 در برابر، خداوند تأكيد مي‏كند كه رسول او شاعر نيست:
«به او شعر نياموخته‏ايم و شعر سزوار او نيست. آنچه به او آموخته‏ايم جز اندرز و قرآني روشنگر نيست تا مؤمنان را بيم دهد و سخن حق بر كافران ثابت شود.»55
و فرمود: «پس سوگند به آنچه مي‏بينيد و آنچه نمي‏بينيد، اين سخن فرستاده‏اي بزرگوار است نه سخن شاعري».56 البته بر همگان روشن بود كه شعر وزني خاص و قافيه ويژه‏اي دارد در حالي كه قرآن چنين ويژگي را نداشته و نهايت در مواردي نثري موزون و مسجّع داشت. آنچه اهميت دارد اين كه قرآن بر پايه واقع‏نگري و عينيت سخن مي‏گويد؛ آنچه را بدان توصيه مي‏كند اندرزهاي عملي است، مفاهيمي ثابت شده و عقلاني است نه نثري بر پايه تخيل. اين امر روشني بود و بارها مشركان نيز اعتراف كردند كه با شعر آشنايند و اين نثر، به هيچ روي شعر نيست. نمونه آن برادر ابوذر، انيس بود كه خود از شاعران بود و تصريح كرد كه سخن محمد ـ ص ـ شباهتي به شعر ندارد.57 بايد دانست كه شعر در برابر قرآن خود را از صحنه كنار كشيد و در زمان رسول خدا ـ ص ـ كمتر شاعري شعر مي‏گفت مگر آنكه رسول خدا ـ ص ـ او را تأييد مي‏كرد. بعدها نيز بي‏اعتنايي به شعر در ميان متدينان و صالحان ادامه يافت.58 و البته شعر خوب هميشه استثناء بوده است. طبيعي است كه بحث «پيامبر و شعر» بحثي است مبسوط كه در اينجا جاي طرح آن نيست.
مسأله ديگري كه مشركين مطرح مي‏كردند آن بود كه قرآن سحر است و رسول خدا ـ ص ـ ساحر. عنوان سحر و ساحري، آن چنان كه از قرآن به دست مي‏آيد، درباره ساير انبيا و معجزاتشان مطرح بوده است. به عبارتي اصولاً تلقي مشركان و كفار در برابر «بيّنات» انبيا اين بوده كه آنها «سحر آشكار» است.59 و در جاي ديگر فرمود:
«بدين سان بر آنهايي كه از اين پيش بودند پيامبري مبعوث نشد جز آنكه گفتند: جادوگري است يا ديوانه‏اي است. آيا بدين كار يكديگر را توصيه كرده بودند؟ نه، خود مردمي طاغي بودند.»60
بنابراين مشركان هميشه از عنوان سحر و ساحر براي بي‏اعتبار كردن انبيا استفاده مي‏كرده‏اند.
اطلاق سحر بر معجزات ساير انبيا به تناسب اعجاز مادي آنها بوده؛ اما مشركان مكه به چه اعتباري قرآن را سحر مي‏دانستند؟ «چون آيات ما به روشني بر آنان خوانده شود، كافران، حقيقتي را كه برايشان نازل شده است، گويند: جادويي آشكار است.»61 به نظر مي‏آيد مشركان در صدد توجيه جذبه قرآن آن هم جذبه سحرگونه آن بوده‏اند. مشكل اين بود كه چه ويژگي در قرآن است كه توده مردم اين چنين علاقمند به شنيدن نواي قرآن هستند. تشبيه قرآن به سحر و يا متهم كردن رسول خدا ـ ص ـ به جادوگري با قرآن، به عنوان وردي از اوراد، براي پاسخ دادن به چنين وضعيتي بود. روشن است كه اين اتهامات براي سرگرم كردن توده‏هاي عامي مردم بوده و طبيعي است كه در ميان آنان اثر خود را داشته است. اما خود اشراف و كساني چون وليد بن مغيره تصريح داشتند كه قرآن سحر نيست. او اين امر را با توجه به تجربه خود در ديدن ساحران و كارهاي آنان بيان مي‏كرد. اما همو همانطور كه قرآن اشاره كرده، از سر ادبار و استكبار قرآن را سحر خواند.62
از گزارشات ديگر، چنين به دست مي‏آيد كه كاربرد سحر در مورد سخنان رسول خدا ـ ص ـ از آن روي بوده كه همچون سحر سبب اختلاف ميان خانواده مي‏شده است. مشركين به طفيل بن عمرو گفتند:
«تو به شهر ما درآمده‏اي و اين مرد در ميان برآمده، كار را بر ما دشوار كرده، جماعت ما را متفرق كرده و امور ما را در هم ريخته است. سخن او همچون سحر است كه ميان فرزند و پدر، ميان دو برادر و ميان مرد همسرش اختلاف مي‏اندازد.63
اين كه چگونه سحر در ميان آنان اسباب اختلاف و نفاق بوده، محتمل است كه اشاره به سابقه عملكرد كساني بوده كه براي ايجاد اختلاف ميان خانواده‏ها (همچون زمان ما) متوسل به سحر و جادو مي‏شده‏اند. شايد آنان نيز قرآن را به اين جهت سحر خوانده‏اند. بايد دانست كه اين اتهام خود نشانگر جذبه بي‏اندازه قرآن در ميان مردم است. از نظر كمّي، آياتي كه اتهام مشركان را به عنوان سحر به قرآن، بيان كرده بسيار بيش از آياتي است كه مسأله شعر را مطرح كرده است. اين بايد نشانگر سرمايه‏گذاري بيشتر مشركين در اين امر باشد.
مشركان در مقياس كمتري رسول خدا ـ ص ـ را كاهن دانسته و آيات قرآني را نظير سخن كاهنان مي‏دانسته‏اند. طبقه كاهنان در جاهليت كساني بودند كه مدعي داشتن غيوبات بوده و به كار قضاوت برپايه ادعاي علم غيب مي‏پرداختند. آنان سخناني سجع‏گونه كه شنونده را جذب مي‏كرد بر زبان مي‏آوردند و از اين طريق جاذبه‏اي خاص در كلام خويش ايجاد مي‏كردند. برخي از اين كاهنان يهودي بودند.64 بعدها مخالفت جدي اسلام با كهانت، سبب تضعيف شديد اين مرام گرديد، گرچه هميشه عوام مردم زمينه رشد اين گرايشات نامشروع را فراهم مي‏كرده‏اند. گويا مشركان به اعتبار آنكه از سويي آيات الهي از غيب خبر مي‏دادند و از سوي ديگر نثر قرآن تا اندازه‏اي مسجّع بود، آن را شبيه سخن كاهنان مي‏دانستند. در اصل مشركان با اتهاماتي نظير سحر و شعر بر آن بودند تا ريشه انساني بر وحي قائل شوند و آن را «قول بشر» بدانند نه سخن خداوند. عقيده مشركان چنان بود كه: گفت: «اين جز جادويي كه ديگرانش آموخته‏اند، هيچ نيست. اين جز سخن آدمي نيست.»65 و خداوند در برابر آن به رسول خود فرمود: «پندشان ده كه تو به بركت نعمت پروردگارت نه كاهن هستي و نه مجنون».66 و در جاي ديگر فرمود: «قرآن سخن شاعر نيست؛ چه اندك ايمان مي‏آوريد. و نيز سخن كاهني نيست، چه اندك پند مي‏گيريد، از جانب پروردگار جهانيان نازل شده است.»67
مطلب ديگري كه مشركان عنوان كردند اين بود كه قرآن «اساطير الاوّلين» است. در كتابهاي لغت اسطوره را به معناي اباطيل و اكاذيب و گفتارهايي كه فاقد نظام است دانسته‏اند.68 در آغاز بايد توجه داشت كه به احتمال زياد مقصود آنان قصص قرآني بوده است؛ زيرا اصولاً ريشه كلمه اسطور همانند معادلهاي انگليسي و يوناني خود كاربرد قصص و تاريخي دارد. در زبان لاتيني كلمه Historia و در انگليسي History و در يوناني Istoriya بر محور قصص و تاريخ به كار برده مي‏شود.69 همچنين بايد توجه داشت كه در آيه مذكور كلمه اساطير به تنهايي بكار برده نشده بلكه «اساطير الأوّلين» آمده است. در ترجمه گفته مي‏شود: اساطير پيشينيان، يعني متقدمين و در نهايت به معناي اخبار تاريخي يا قصص تاريخي پيشينيان. اتهام مزبور در نه مورد در قرآن آمده70 است در بيشتر موارد صرفاً آمده است كه مشركين قرآن را «اساطير الاولين» دانسته‏اند. اما در سوره فرقان آمده است: «و كافران گفتند كه اين جز دروغي كه خودبافته است و گروهي ديگر او را بر آن ياري داده‏اند هيچ نيست. حقا آنچه مي‏گويند ستم و باطل است و گفتند: اين اساطير پيشينيان است كه هر صبح و شام بر او املا مي‏شود و او مي‏نويسدش».71 بنابراين بايد مقصود آنها داستانهاي مشخصي باشد.
دكتر جواد علي مي‏گويد: اين اساطير مكتوباتي بوده كه اعراب جاهلي با آنها آشنايي داشته‏اند. آنان لفظ يوناني را گرفته و به شكل مذكور بكار برده‏اند.
او مي‏افزايد: بعيد نيست كه اين كتب به زبان يوناني يا لاتيني در مكه بوده؛ بردگان رومي در مكه بوده و به اين زبانها مي‏خوانده و تكلم مي‏كرده‏اند.72 بدين ترتيب اين مسأله با اتهام ديگر مشركان به رسول خدا ـ ص ـ پيوند مي‏خورد كه آيات قرآني برگرفته از گفته‏هاي ديگران است. در اين باره كه مكتوباتي در مكه بوده سخن جواد علي صرفاً حدسي است اما اين كه در مجموع اعراب جاهلي اخبار تاريخي پيشينيان را از طريق يهود و نصاري شنيده‏اند امري كاملاً محتمل است. گذشت كه قرآن اتهام آنان را با توجه به دو نكته ناروا مي‏شمرد: يكي آن كه زبان آن كسان عجمي است با اين كه قرآن عربي مبين است. به علاوه كه رسول خدا ـ ص ـ توانايي خواندن و نوشتن نداشته تا به قول آنها، آنچه را بر او املا مي‏كنند بنويسد. در آيه ديگري نيز آمده كه مشركان گفتند: آيات قرآن «افك قديم» است.73 شايد مقصود آنان همين تعبير بوده كه اين آيات قصص تاريخي غير واقعيِ قديمي است. آنچه بيش از همه متحمل است همان قصص يهودي است كه مورد نظر مشركان بوده است. اهل سيره از قول يكي از مشركان آورده‏اند كه به رسول خدا ـ ص ـ مي‏گفت:
«إنّما يُعَلِّمك أهلُ الكتاب اساطيرهم.»74
در اخبار سيره آمده است كه اين اتهام را نضر بن حارث مطرح مي‏كرد؛ كسي كه قصه‏هاي عاميانه ايران همچون داستان رستم و اسفنديار و شاهان ايراني را از حيره به مكه آورده و از مردم مي‏خواست تا قصص او را كه بهتر از قصص محمد ـ ص ـ است! گوش دهند.75
گفته شده كه آيه ذيل درباره اين اقدام او نازل شده است:
«بعضي از مردم خريدار سخنان بيهوده‏اند تا به ناداني مردم را از راه خدا گمراه كنند و قرآن را به مسخره مي‏گيرند. نصيب اينان عذابي است خوار كننده».76
بايد توجه داشت كه برخوردهاي به ظاهر علمي مشركان گرچه براي برخي از جاهلان عامي كارساز بود اما مانع نفوذ اسلام نشد. از اين رو مشركان به شيوه‏هاي عملي ديگري نيز متوسل شدند تا مانع از تأثير قرآن در ميان مردم شوند. قرآن به شماري از اين برخوردها اشاره كرده است از جمله مي‏فرمايد:
«كافران گفتند: به اين قرآن گوش مدهيد و سخن بيهوده بدان بياميزيد، شايد پيروز گرديد.»77
زماني كه ابن مسعود تصميم گرفت قرآن را بلند بخواند، مشركان بر سر او ريخته و كتكش زدند.78 گفته‏اند اين آيه نيز كه خدا به رسولش فرمود: صدايت را به نماز بلند مكن و نيز صدايت را بدان آهسته مكن و ميان اين دو راهي برگزين»79 در اين باره بود كه اگر رسول خدا نمازش را بلند مي‏خواند مشركان كه صداي آيات را مي‏شنيدند دشنام مي‏دادند. خداوند از او خواست تا چندان بلند نخواند كه آنان دشنام دهند و چندان آهسته نخواند كه اصحابش استفاده نبرند.80
اشراف قريش به مسافران كه وارد مكه مي‏شدند هشدار مي‏دادند تا نزديك پيامبر ـ ص ـ نشده و سخنان او كه در اصل آيات الهي بود گوش فراندهند.81
تمسخر آيات قرآني نيز راه ديگري بود كه مشركان براي بي‏اعتباري كردن آيات قرآني بكار مي‏بردند. زماني كه اين آيات نازل شد كه «هر آينه درخت زَقُّوم طعام گناهكاران است كه همانند مس گداخته در شكمها مي‏جوشد»82 ابوجهل دستور داد تا قدري كره و خرما براي او آوردند و گفت: از اين دو زقوم درست كنيد، ما زقوم را جز اين نمي‏شناسيم. در آن وقت آيات ديگري در وصف زقوم آمده كه زقوم: «درختي است كه از اعماق جهنم مي‏رويد، ميوه‏اش همانند سر شياطين است».83 آنگاه قريش از روي تمسخر گفتند: آيا درخت از آتش مي‏رويد. همين نقل را درباره آيه پنجاه و يكم سوره واقعه كه در آنجا نيز سخن از زقوم به ميان آمده آورده‏اند.84 آن چنان كه خداوند از قول مشركان آورده، آنان به استهزاء مي‏گفتند: «دلهاي ما در حجاب است» و خداوند ادامه مي‏دهد: «نه، خدا آنان را به سبب كفري كه مي‏ورزند، مطرود ساخته و چه اندك ايمان مي‏آورند».85 همين كفر آنان بود كه سبب شده بود كه: «چون تو قرآن بخواني، ميان تو و آنان كه به قيامت ايمان نمي‏آورند پرده‏اي ستبر قرار مي‏دهيم و بر دلهاشان پرده افكنيم تا آن را درنيابند و گوشهاشان سنگين كنيم و چون پروردگارت را در قرآن به يكتايي ياد كني، باز مي‏گردند و مي‏رمند. ما بهتر مي‏دانيم كه چون به تو گوش مي‏دهند، چرا گوش مي‏دهند؛ يا وقتي با هم نجوا مي‏كنند، چه مي‏گويند. كافران مي‏گويند: شما در پي مرد جادو شده‏اي به راه افتاده‏ايد».86
بي‏اعتنايي به آيات الهي نيز از سوي مشركان در چند آيه ديگر گوشزد شده است.87

پاورقيها:

1 ـ نك : الدر المنثور، ج 6، ص 368.
2 ـ ترجمه آيات از قرآن مترجم دكتر عبدالمحمد آيتي است.
3 ـ الدر المنثور ج 6، صص 369 و 370.
4 ـ نك : مجمع‏الببيان ج 10، ص 387.
5 ـ اسراء: 15.
6 ـ اسراء: 16.
7 ـ ابراهيم: 3 و براي دو نمونه ديگر نك : نحل: 26 و 35.
8 ـ اسراء: 35 ـ 31.
9 ـ اسراء: 56.
10 ـ اسراء: 88.
11 ـ هود: 13.
12 ـ بقره: 23.
13 ـ طبقات الكبري، ج 4، صص 239 ـ 237؛ السيرة‏النبويه، ابن هشام، ج 1، صص 384 ـ 382.
14 ـ طبقات الكبري، ج 4، ص 241.
15 ـ نحل: 90.
16 ـ دلائل النبوة، بيهقي، ج 2، صص 198 و 199.
17 ـ دلائل النبوه، بيهقي ج 2، ص 206؛ السيرة‏النبويه، ابن هشام، ج 1، ص 315؛ سبل‏الهدي و الرشاد، ج 2، صص 470 و 471، و نك : المعرفة و التاريخ، ج 3، صص 445 و 454.
18 ـ تفسير القرطبي، ج 15، ص 337؛ دلائل النبوة، بيهقي، ج 2، صص 204 و 205.
19 ـ الذاريات: 11 ـ 8.
20 ـ فرقان: 32.
21 ـ سيرة ابن اسحاق، ص 147.
22 ـ توبه: 124.
23 ـ اسراء: 106.
24 ـ درست مثل شعر كه وقتي در هجو كسي سروده مي‏شد حتي كودكان نيز آن را حفظ كرده مي‏خواندند.
25 ـ المفصل في تاريخ العرب قبل الاسلام، ج 1، ص 286.
26 ـ عنكبوت: 51.
27 ـ به عنوان نمونه نك : زمر: 42، جاثيه: 3، انعام: 32، اعراف: 169، يوسف: 109، آل‏عمران: 191.
28 ـ نك : انساب الأشراف؛ ج 1، صص 115 و 116.
29 ـ اسراء: 32.
30 ـ بقره: 170 و 171.
31 ـ زمر: 7؛ فاطر: 18.
32 ـ انعام: 94.
33 ـ در اين باره نك : السيرة النبويه، ابن هشام، ج 1، ص 313.
34 ـ ممتحنه: 3.
35 ـ مريم: 77 و 79.
36 ـ سبأ: 46.
37 ـ نك : الكشاف، ج 3، ص 294. سقراط مي‏گفت: من تنها با يك نفر حرف مي‏زنم، با غوغا سخن نمي‏گويم. غوغا سخن را نمي‏فهمد و گوينده را مي‏كشد.
38 ـ المعرفة و التاريخ، ج 1، ص 343.
39 ـ هود: 120.
40 ـ طه: 113.
41 ـ المفصل في تاريخ العرب قبل الإسلام، ج 4، ص 123.
42 ـ زخرف: 23.
43 ـ سبأ: 32 و 35.
44 ـ نك : تثبيت دلائل النبوه، ج 1، ص 317.
45 ـ نك : تفسير سوره عبس. ما در جاي ديگر در اين باره توضيحاتي آورده‏ايم.
46 ـ بحارالانوار، ج 16، صص 215، 220 و 225.
47 ـ حجرات: 13.
48 ـ قصص: 5؛ انساب الأشراف، ص 163.
49 ـ طبقات ابن سعد، ج 1، ص 192.
50 ـ و در جاي ديگر آمده كه: اعذب الشعر اكذبه، شيرين‏ترين شعر دروغ‏ترين است؛ نك : تفسير المنير، ج 213، صص 45 و 45.
51 ـ شعراء: 214 ـ 227.
52 ـ انبياء: 5.
53 ـ صافات: 36.
54 ـ طور: 30.
55 ـ يس: 69 و 70.
56 ـ الحاقه: 41.
57 ـ دلائل النبوه، بيهقي، ج 2، ص 208؛ تفسيرالقرطبي، ج 1، ص 73.
58 ـ مناسب است عبارتي از عالم شيعي قرن ششم هجري عبدالجليل رازي قزويني نقل كنيم: بايستي شنيده بودي كه به مذهب شيعت منهي است شعر گفتن تا به مذهب محققان شيعت چون خواجه امام رشيد متلكم و غير او را مذهب [چنين] است كه: روا نباشد كه ائمه[ع] شعر منظوم گويند و نه انبيا، و در همه عمر مصطفي ـ ع ـ نيم بيت را حوالت كنند بدو كه گفت: ستبدي لك الأيام ما كنت جاهلا. و بقيّه شعر نه بر نظم شعر گفت تا شعار نباشد و باري تعالي بر سبيل مدح او را گفت: «و ما هو بقول شاعر قليلاً ما تؤمنون». و همه علماي شيعت متفق‏اند كه جعفر بن محمد الصادق ـ عليهماالسلام ـ گفت: چون به روزه باشي شعر مخوانيد كه نقصان روزه كند، گفتند: اگر چه شعر حق باشد؟ گفت: «وإن كان حقاً» نقض، ص577. درباره اشعار مختصري كه رسول‏خدا ـ ص ـ به آنها تمثل زده نك : التفسير المنير، ج 23، ص 46.
59 ـ نك : صف: 6 (فلما جاءهم هم بالبينات قالوا هذا سحر مبين).
60 ـ الذاريات: 52.
61 ـ احقاف: 7.
62 ـ السيرة النبويه، ابن هشام، ج 1، ص 270؛ عيون‏الاثر، ج 1، صص 190 و 191 (ثم ادبر و استكبر فقال إنْ هذا اِلاّ سحرٌ يؤثر).
63 ـ طبقات الكبري، ج 4، ص 237.
64 ـ لسان العرب ذيل مورد: كهن، ج 12، ص 181؛ و نك : تاريخ الادب العربي، العصر الجاهلي، ص 420.
65 ـ مدثر، 24 و 25.
66 ـ طور: 29.
67 ـ الحاقه: 41 ـ 43.
68 ـ تاج العروس، ذيل مورد: سطر ج 12، ص 25.
69 ـ تاريخ العرب في الاسلام ص 176.
70 ـ انعام: 25؛ انفال: 31؛ نحل: 24؛ مؤمنون: 83؛ فرقان: 5؛ نمل: 68؛ احقاف: 17؛ قلم: 15؛ مطفّفين: 13.
71 ـ فرقان: 5 و 4.
72 ـ تاريخ العرب في الاسلام ص 176.
73 ـ احقاف: 11.
74 ـ انساب الاشراف، ج 1، ص 150؛ و نك : صص 140 و 141.
75 ـ السيرة النبويه، ابن هشام، ج 1، ص 300، 308؛ سبل‏الهدي و الرشاد، ج 2، ص 460.
76 ـ لقمان: 6؛ مجمع‏البيان، ج 8، ص 313.
77 ـ فصلت: 26. و نك : السيرة النبويه، ابن هشام، ج 1، ص 313؛ عيون الأثر، ج 1، ص 202.
78 ـ سبل الهدي و الرشاد، ج 2، ص 469.
79 ـ اسراء: 110.
80 ـ سبل‏الهدي و الرشاد، ج 2، ص 468.
81 ـ به احتمال آيات 91 و 92 سوره حجر درباره آنان نازل شده است. نك : دلائل النبوه، بيهقي، ج 2، ص 200.
82 ـ دخان: 43 ـ 45.
83 ـ صافات: 62 و 63.
84 ـ انساب الاشراف؛ ج 1، ص 127؛ مجمع‏البيان، ج 8، ص 313.
85 ـ بقره: 88.
86 ـ اسراء: 45 و 46 . نك : السيرة النبويه، ابن هشام، ج 1، صص 316 و 317.
87 ـ انبيا: 2؛ كهف؛ 56 و جاثيه: 9.

مقالات مشابه

بررسی دیدگاه یوری روبین در باره گستره رسالت حضرت محمد(ص)

نام نشریهقرآن پژوهي خاورشناسان (قرآن و مستشرقان)

نام نویسندهحسن رضایی هفتادر, محمدحسن زمانی, مهدی همتیان

تاثیر آوای آیات رحمت قران بر میزان اضطراب قبل از امتحان دانشجویان دانشگاه علوم پزشکی زابل

نام نشریهدین و سلامت

نام نویسندهعباسعلی رمضانی, سیدپوریا هدایتی, عذرا عباس‌پور

اهداف بعثت و اهداف ظهور

نام نشریهبینات

نام نویسندهحسن پویا

اهداف بعثت و اهداف ظهور

نام نشریهبینات

نام نویسندهحسن پویا

بازتاب موضوعی قرآن کریم در آثار مصطفی لطفی منفلوطی

نام نشریهعلوم قرآن و حدیث

نام نویسندهمهین حاجی‌زاده, علی خالقی