گذرى بر «مبانى، قواعد و روش تفسيرى علامه بلاغى رحمه الله‏»

پدیدآورامیررضا اشرفی

تاریخ انتشار1388/11/21

منبع مقاله

share 1063 بازدید
گذرى بر «مبانى، قواعد و روش تفسيرى علامه بلاغى رحمه الله‏»

اميررضا اشرفى

كتاب "آلاء الرحمن فى تفسير القران" اثر گران‏سنگ فقيه، اصولى، متكلم، اديب، شاعر، قرآن‏پژوه و مفسر بزرگ و گران‏مايه شيعه علامه محمدجواد بلاغى است.اين تفسير در دو سال آخر عمر شريف‏اين‏علامه‏بزرگوار (1) نگارش يافته است.يعنى زمانى كه شخصيت علمى ايشان در ابعاد مختلف به كمال خود رسيده بود و به همين دليل آثار اين كمال در جاى جاى اين تفسير نمايان است.
از جمله ويژگى‏هاى برجسته اين تفسير، اتقان، اختصار، دفاع از ظاهر تعابير قرآنى در مقابل برداشت‏هايى با گرايش‏هاى عصرى متجدد مآبانه، دفاع از شان و مقام اهل‏بيت عليهم السلام (ذيل برخى آيات قرآن)، دفاع از احكام فقهى شيعه (ذيل آيات الاحكام)، پرهيز از تفسير قرآن با ذوق فلسفى و عرفانى و اجتناب از تمسك به اسرائيليات است.
در اين نوشتار به اختصار به بيان مبانى و روش تفسيرى علامه بلاغى در تفسير آلاء الرحمن مى‏پردازيم:

مبانى تفسيرى علامه بلاغى رحمه الله

مبانى تفسيرى، مجموعه‏اى از قضاوت‏هاى كلى و اساسى پيشينى درباره قرآن است كه نقشى بسزا در چگونگى تفسير قرآن دارد.زبان قرآن، از سوى خدا بودن قرآن، تعين معانى قرآن (در مقابل نظريه ابهام ذاتى متن)، ميزان دقت عبارات قرآنى و قلمرو معارف قرآن از جمله مبانى تفسيرى است كه بخشى از «مسائل علوم قرآنى‏» را در برمى‏گيرد.در اين مقاله به بررسى برخى مبانى تفسيرى علامه بلاغى در تفسير "آلاء الرحمن" مى‏پردازيم.

1.از سوى خدا بودن قالب و محتواى قرآن

نقش اين مبنا در چگونگى برداشت ما از قرآن روشن مى‏شود.اگر قرآن را كلام خداوند و معجزه‏اى الهى بدانيم، به گونه‏اى متفاوت از يك متن بشرى با آن مواجه خواهيم شد و انتظارى فراتر از بافته‏ها و ساخته‏هاى بشرى از آن خواهيم داشت.
بيان برخى مبانى تفسير همچون مبانى فوق شايد در نظر اول به جهت‏بداهت آن نزد مسلمانان امرى كم‏ثمر جلوه كند، اما اشاره‏اى گذرا به آن با توجه به ديدگاه‏هايى كه اخيرا در برخى محافل علمى مطرح مى‏شود خالى از فايده نيست.شايد هيچ موضوعى در قرآن، به اندازه خدايى بودن آن تصريح و تاكيد نشده است.سر اين صراحت و تاكيد، مواجهه پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله با كسانى است كه الهى بودن آن را به شدت نفى مى‏كردند و يا مورد ترديد قرار مى‏دادند: «و آنان‏كه كفر ورزيدند گفتند اين [قرآن ] جز دروغى نيست كه آن را بربافته و گروهى ديگر او را يارى كرده‏اند.به راستى [كه با اين گفتار خود ] ستم و دروغى ناروا و بى‏دليل پيش آورده‏اند و گفتند: افسانه‏هاى پيشينيان است كه هر بامداد و شبانگاه بر او خوانده مى‏شود و او آن‏ها را براى خود مى‏نويسد.بگو: اين [قرآن] را كسى فرو فرستاده است كه راز نهان را در آسمان‏ها و زمين مى‏داند و همو آمرزنده مهربان است.» (فرقان; 4- 6) آياتى همچون «فرو فرستادن اين كتاب، كه هيچ ترديدى در آن نيست از جانب پروردگار جهانيان است.آيا مى‏گويند آن را خود بربافته است؟ [نه چنين نيست ] بلكه آن [سخن]، حق و از جانب پروردگار توست.» (سجده: 2 و 3) «و حقا تو قرآن را از سوى حكيمى دانا دريافت مى‏دارى.» (نمل: 6) «بى ترديد ما اين قرآن را نازل كرديم و قطعا نگهبان آن خواهيم بود.» (حجر: 9) در همين اوضاع و شرايط نازل شده است.مدلول روشن چنين آياتى اين است كه قرآن، كه نزد همه مسلمانان و مخاطبان وحى، امرى شناخته شده مى‏باشد - يعنى همان پيام الهى با الفاظ و عبارات معهود - از جانب خداوند متعال بر پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله نازل شده است.جاى ترديد نيست كه پيامبراكرم صلى الله عليه وآله اجازه هيچ‏گونه اعمال‏نظر و دخل و تصرفى در اين پيام الهى نداشته است: «و چون آيات روشن ما بر آنان خوانده شود كسانى كه اميدى به ديدار ما ندارند مى‏گويند: قرآنى ديگرى جز اين بياور، يا آن را دگرگون كن.بگو: حق ندارم از پيش خود آن را تغيير دهم، تنها از آنچه به من وحى شده است‏پيروى‏مى‏كنم.» (يونس: 15) همچنين آياتى كه بنابر تصريح آن‏ها خداوند قرآن را بر پيامبر «اقراء» (2) و «تلاوت‏» (3) نموده است، مؤيد همين معنا است.
اعجاز ادبى قرآن نيز علاوه بر آيات پيشين، دليلى ديگر بر خدايى بودن الفاظ و محتواى قرآن است.خداوند حكيم هر پيامبرى را معجزه‏اى متناسب با علوم رايج عصر خود بخشيده است تا دليلى بر صدق ادعاى نبوت او براى مخاطبان باشد.معجزه پيامبراكرم صلى الله عليه وآله در عصر شكوفايى ادب عرب، از جنس سخن است و وجه روشن اعجاز آن، قالب و محتواى بى‏نظير و تقليدناپذير آن است.هرگونه دخالت پيامبر يا مخلوقى ديگر، عبارات قرآن را از سرحد اعجاز پايين مى‏كشد و زمينى مى‏كند.
هر چند اندك تاملى در مورد چگونگى دريافت پيام الهى از سوى پيامبراكرم صلى الله عليه وآله جاى هيچ شبهه‏اى را در مورد اين‏كه محتوا و الفاظ قرآن از سوى خداست، باقى نمى‏گذارد، با اين وجود، برخى بر اين باورند كه الفاظ و محتواى قرآن تراوش‏هاى روحى و فكرى پيامبر است و چنين اظهار مى‏دارند: «پيامبر صلى الله عليه وآله كه همه سرمايه‏اش شخصيتش بود، اين شخصيت، محل و موجد و قابل و فاعل تجارب دينى و وحيى بود.و بسطى كه در شخصيت او مى‏افتاد، به بسط تحربه و (بالعكس) منتهى مى‏شد و لذا وحى تابع او بود نه او تابع وحى و هرچه آن خسرو مى‏كرد شيرين بود و اگر بخواهيم به زبان عارفان سخن بگوييم او در اثر قرب فرائضى و نوافلى چنان شده بود كه حق سمع و بصر و شم او بود و به حكم «و ما رميت اذ رميت و لكن الله رمى‏» (انفال: 17) كلامش كلام حق بود.او نه تابع جبرئيل كه جبرئيل تابع او بود...به اشاره بگويم: كلام بارى را عين كلام پيامبر دانستن بهترين راه حل براى حل مشكلات تكلم بارى است‏» . (4)
در پاسخ به اين نظريه بايد به چند نكته اشاره كرد:
1.تصريح قرآن به خدايى بودن آن جايى براى نسبت دادن آن به غير خدا باقى نمى‏گذارد.در مقابل اين تصريحات، در قرآن و سنت مضمون يا تعبيرى وجود ندارد كه براى جمع آن‏ها ناچار باشيم قرآن را از پيامبر صلى الله عليه وآله بدانيم و انتساب آن به خدا را به گونه‏اى خلاف‏ظاهر، بلكه‏خلاف‏نص‏توجيه‏نماييم.
خداوند بارها اين حقيقت را با تعابير گوناگون به زبان پيامبرش جارى ساخته است كه «بگو...تنها از آنچه بر من وحى شده است پيروى مى‏كنم‏» (انعام: 169) و «و آنچه را از كتاب پروردگارت بر تو وحى شده است‏بخوان‏» (كهف: 27) ممكن است ظاهر تعابيرى كه در آن پيامبران خود را آورنده معجزه معرفى مى‏كنند مانند «ما را نرسد كه جز به اذن خدا براى شما حجتى بياوريم.» (ابراهيم: 11) مضامين مخالف قلمداد شوند، اما با اندك تاملى روشن مى‏شود كه ظهور قوى‏تر يا تصريح آيات دسته اول خود قرينه‏اى است‏بر اين‏كه پيامبران، تنها نقش واسطه را در آوردن معجزه الهى و ابلاغ پيام آسمانى داشته‏اند و انتساب معجزه يا كلام آسمانى به ايشان به همين دليل است.
بگذريم از اين‏كه اساسا محل و موجد و قابل و فاعل اوصافى درمقابل‏هم‏هستند و بايكديگر دريك شى‏ءجمع نمى‏شوند، مگراين كه بخشى از وجود پيامبر را قابل و بخشى را فاعل و...بدانيم‏كه‏دراين‏صورت‏نقشى‏براى‏خداوند درابلاغ‏پيام الهى باقى نخواهند ماند!
2.در آيه شريفه «وما رميت اذ رميت ولكن الله رمى‏» ، نسبت رمى به خداوند تشريفى است (5) و حمل بر نسبت تشريفى دليل قطعى مى‏خواهد و در مواردى از جمله مورد بحث، نه تنها دليلى بر اين حمل و توجيه نداريم، بلكه با توجه به صراحت آيات در اين‏كه اصل پيام از جانب خداست و پيامبر تنها دريافت كننده و مبلغ وحى است، جايى براى اين توجيه و حمل باقى نمى‏ماند.
3.از سوى ديگر، اين ادعا كه قرآن و به طور كلى «دين حاصل تجربه روحى و اجتماعى پيامبر است و لذا تابع اوست‏» (6) با هدفى كه در ارائه معجزه نهفته است، به گونه‏اى آشكار ناسازگار و ناهمگون است; چرا كه به حكم آيات تحدى (7) ، قرآن به سبب تقليدناپذيرى و بى‏همانندى دليلى استوار بر سفارت پيامبر از جانب خداست. اما در اين ادعا دين و قرآن صرفا تراوشات روحى و فكرى بشرى عادى است كه البته چون شخصيت او در اثر عبادت رشد و تكامل يافته، به‏خلاف‏رضاى‏حق‏سخنى‏نمى‏گويد. (8)
بديهى است چنين سخنى هر چند مورد تاييدنهايى خداوند باشد نمى‏تواند ادعاى نبوت پيامبراكرم صلى الله عليه وآله را اثبات كند.

ديدگاه علامه بلاغى

هرچند «خدايى بودن قالب و محتواى قرآن‏» در گفتار علامه بلاغى به لحاظ بداهت آن به صورت يك مساله طرح نشده است، اما از اعتقاد ايشان به «اعجاز ادبى قرآن‏» و چگونگى تبيين «وجه دلالت معجزه‏» در كلام ايشان مى‏توان ديدگاه مؤلف "آلاء الرحمن" را در اين زمينه به دست آورد.
به اعتقاد علامه بلاغى، تحقق معجزه به دست پيامبران، محصول عنايت ويژه الهى و شاهدى بر صدق و عصمت آنان در ادعاى نبوت ومحتواى دعوتشان مى‏باشد. (9)
اگر عنايت‏خاص الهى در كار نباشد، معجزه‏اى تحقق نمى‏يابد.پيامبر، انسان برگزيده‏اى است كه معجزه از سوى خدا بر دست و قلب و جان او جارى شده است (10) وگرنه هر چند انسان از قواى فكرى و روحى بالايى برخوردار باشد، توان آوردن چيزى شبيه معجزه را ندارد. (11)
قرآن نيز به عنوان معجزه پيامبراكرم صلى الله عليه وآله از همين قاعده و قانون پيروى مى‏كند و با تمام الفاظ و محتوايش از سوى خداست.
از اعتقاد علامه بلاغى (مانند اكثر قرآن‏پژوهان) به اعجاز ادبى قرآن (12) نيز مى‏توان ديدگاه ايشان را مبنى بر خدايى‏بودن الفاظ و محتواى قرآن به دست آورد. اعجاز ادبى قرآن، علاوه بر محتواى عالى آن، به چگونگى گزينش كلمات و چينش عبارات آن بستگى دارد و همه اين‏ها را وقتى مى‏توان معجزه الهى قلمداد كرد كه مستقيما از جانب خدا باشد و نه ساخته انديشه و ذهن بشرى كه داراى شخصيتى مؤيد است.

2- معنادارى و تعين معانى قرآن

از ديگر مبانى تفسير، معنادارى و تعين معانى متون دينى از جمله قرآن است.اگر معتقد باشيم خداوند در قرآن همان روش عرف و عقلا را در بيان مقاصد خود برگزيده و با مخاطب قراردادن عموم مردم مقاصد و پيام‏هاى خود را به گونه‏اى شفاف و به دور از ابهام و تعقيد بيان نموده، در فهم معانى قرآن و كشف مراد الهى به همان قواعد محاوره عقلايى و معانى متبادر عرفى در عصر نزول رجوع خواهيم كرد.اما اگر - همچون زعم برخى - معتقد باشيم كه متون دينى داراى ابهام ذاتى هستند و خداوند به صورتى حيرت‏زا سخن گفته تا هر كسى در خور باورها، معلومات و پيش‏فرض‏هاى خود به فهمى از متون دينى دست‏يازد و هدايتى از آن باز گيرد، فهم متون دينى ضابطه‏اى مشخص نخواهد داشت.اگر ضابطه‏اى هم در كار باشد، دايما در حال تغيير و تحول است و اساسا بايد معتقد باشيم كه متون دينى و از جمله قرآن، به تعداد مفسران و خوانندگان قرآن قابل تفسير است كه البته در اين صورت، چيزى به عنوان تفسير معتبر و رسمى نخواهيم داشت و....
آيا مى‏توان پذيرفت‏شريعت‏به خودى خود سخن روشنى ندارد و تنها در انديشه مخاطبان به سخن مى‏آيد و تنها نقش متون مقدس آسمانى حيرت‏افكنى در مخاطبان خود بوده است؟ !
هدف از بعثت انبيا عليهم السلام و نزول قرآن، در يك كلام هدايت انسان‏ها به سوى خدا و سوق دادن ايشان به خداشناسى، خداباورى و خداپرستى در اعتقاد و عمل است. سخن پيامبران الهى - حداقل به گونه‏اى كه در قرآن از آن‏ها ياد شده است - سخنى صريح، روشن و بى‏پرده است; نفى همه طاغوت‏ها و عبادت خالصانه خدا و برقرارى عدالت در صحنه اجتماع از آرمان‏هاى اصلى ايشان بوده است و همين سخنان صريح و بى‏پرده، مخالفت‏سرسختانه بسيارى از بت‏پرستان، مشركان هواپرستان، و حتى افراد به ظاهر موحد از طرفداران اديان پيشين را برانگيخته است.اگر آن‏گونه كه برخى نويسندگان پنداشته‏اند، متون دينى و پيامبران الهى سخنى مبهم، بدون تعين و حيرت‏زا داشتند و شريعت، بى‏سخن بود، به طورى كه تنها در انديشه مفسران و معبران معنا پيدا مى‏كرد (13) اين همه فتنه‏ها و جنگ و ستيزها و موضع‏گيرى‏ها در مقابل دعوت انبيا پديد نمى‏آمد.علاوه بر فلسفه بعثت انبيا عليهم السلام، ظاهر و صريح آيات قرآن، و شواهد تاريخى با ادعاى عدم تعين و صامت‏بودن آن - به معنايى كه ادعا شده - ناسازگار است كه در ادامه به برخى از آن‏ها اشاره خواهيم كرد.

رسا بودن پيام قرآن

قرآن خود به رسا بودن پيام و مقاصد اين كتاب آسمانى گواهى مى‏دهد.شاهد اين مطلب، علاوه بر سيرى اجمالى در عبارات قرآن، آياتى است كه زبان قرآن را «عربى مبين‏» معرفى مى‏كند.نظير: «و انه لتنزيل رب العالمين...بلسان عربى مبين...و لو نزلناه على بعض الاعجمين فقراه علهيم ماكانوابه مؤمنين.» (شعرا: 192- 199) علامه طباطبايى‏رحمه الله در تفسير شريف الميزان مى‏فرمايد: «معناى آيات [مزبور ] اين است كه ما قرآن را بر تو به زبان عربى آشكار و با دلالتى روشن بيان كرديم تا بدان ايمان آورند و به بهانه نفهميدن مقاصد آن تعلل نورزند..» . (14)
همچنين آياتى كه قرآن را «نور» و بيانى رسا براى همه چيز (تبيانا لكل شى‏ء) دانسته است، دلالت‏بر روشن بودن معارف قرآن و مصون بودن آن از ابهام و تيرگى دارد.نظير: «...قدجاءكم من الله نور و كتاب مبين‏» (مائده: 15) «و نزلنا عليك الكتاب تبيانا لكل شى‏ء و هدى و رحمة و بشرى للمسلمين‏» (نحل: 89) علامه طباطبايى‏رحمه الله در مقدمه تفسير الميزان، از كسانى كه درصددند قرآن را از طريق گفتار و دريچه فهم اين و آن تفسير نمايند انتقاد مى‏كند و مى‏فرمايد: «كتابى كه خود نور و بيانى رسا براى همه چيز است، در تبيين معارف خود ناتوان نيست و نياز به چيزى غير خود ندارد» . (15)
با وجود گواهى قرآن بر شيوايى و رسايى پيام خود، برخى براى اثبات «ابهام ذاتى متن‏» به دلايلى ازجمله حضور آيات متشابه در قرآن استناد كرده‏اند. (16)
در اين‏جا ضمن ارائه ديدگاه علامه بلاغى درباره چگونگى پيام قرآن، به بيان حكمت وجود متشابهات در قرآن و ريشه اصلى اختلاف آراء مفسران از نظر ايشان مى‏پردازيم.
رسايى پيام قرآن از نگاه علامه بلاغى علامه بلاغى نيز همچون اغلب قرآن‏پژوهان معتقد است آيات قرآن نه تنها مبهم و حيرت‏زا نيست، بلكه مدلولى روشن و مشخص دارد و ريشه ابهام‏ها و اختلاف انظار و ديدگاه‏هاى مفسران را بايد در جاى ديگر جست‏وجو كرد.ايشان در بخشى از مقدمه تفسير خود درباره مفردات و عبارات مى‏فرمايند: «قرآن كريم بر فصيح‏ترين، متداول‏ترين و مانوس‏ترين واژه‏هاى عربى نازل شده، به طورى كه معانى مفرداتش براى عرب زبانان عصر نزول روشن بوده است مگر در مواردى نادر، آن هم به خاطر بعضى جهات (17) كه براى نوع انسان‏ها پيش مى‏آيد...اما پس از گسترش اسلام و اختلاط عرب با ديگر اقوام، اسلوب كلام عربى در ميان عامه مردم تغيير يافت و مزاياى كلام و روش‏هاى محاوره دگرگون شد تا جايى كه آنچه در عصر نزول مانوس و قابل فهم بود، براى توده مردم غريب و ناآشنا و نيازمند تفسير شد...و اين روند ادامه يافت تا اين‏كه دامن بعضى خواص را نيز گرفت‏» . (18)
علامه بلاغى همين مطلب را عامل اساسى در نامانوس شدن فهم عبارات قرآنى و مزاياى ادبى قرآن معرفى مى‏كند و مى‏فرمايد: «قرآن كريم به عالى‏ترين شيوه‏هاى بلاغى در زبان عربى، اعم از مجاز، كنايه، استعاره، تلميح و ديگر مزاياى سخن استوار گشته است، به طورى كه در عصر نزول، يعنى دوره گرمى بازار ادبيات عرب و رواج آن، فهم عبارات قرآن براى مردم عصر مانوس بود و هر شنونده عرب زبانى با ارتكاز غريزى‏اش مراد قرآن را درك مى‏كرد و به مزاياى آن پى مى‏برد.ولى پس از آن‏كه ديگر امم از بركت‏اسلام‏بهره‏مند شدند و جزيرة العرب از امم ديگرآكنده و عرب در سرزمين‏هاى ديگر پراكنده گشت، اسلوب كلام عربى در ميان توده مردم تغيير يافت و شيوه محاوره دستخوش دگرگونى شد و آنچه مانوس بود غريب و ناآشنا گشت. (19)
بنابراين، از ديدگاه مرحوم بلاغى عامل اصلى نيازمندى قرآن به تفسير را بايد در تحولاتى كه در طول تاريخ در زبان عربى رخ داده است و عدم آشنايى كافى مدعيان تفسير، اعم از عامه و خاصه با زبان اصيل عربى‏و ضوابط و قواعد فهم قرآن جست‏وجو كرد و نه در ابهام‏ذاتى متن قرآن و «حيرت‏زايى‏» آن عبارت يا محتواى اين پيام.
اگر آيات قرآن را در بيان مراد خداوند روشن و گويا دانستيم، چنان‏كه مضمون بسيارى از آيات قرآن مؤيد اين مطلب است، حكمت وجود متشابهات در قرآن چيست و چرا برخى آيات قرآن حداقل در نظر اول حتى براى عرب زبانان و آشنايان با زبان وحى معنايى چند پهلو و شبهه‏انگيز دارد؟ آيا وجود متشابهات در قرآن، به اصطلاحى كه در آيه 7 سوره آل عمران از آن ياد شده است، خود دليلى بر «ابهام ذاتى متن‏» نمى‏باشد؟

تعريف محكم و متشابه

محكم و متشابه اصطلاحى قرآنى و برگرفته از قرآن است.خداوند در آيه هفتم سوره آل عمران آيات قرآن را دو قسم مى‏كند: «منه آيات محكمات هن ام الكتاب و اخر متشابهات‏» از دنباله اين آيات به دست مى‏آيد كه منحرفان و كج‏انديشان با پيروى از آيات متشابه، درصدد فتنه‏جويى و تاويل اين آيات برمى‏آيند.
اگر كاركرد عبارات قرآن را مانند ساير متون، افاده معنا بدانيم، چنان‏كه ظاهر مطلب همين است، بايد تشابه اين دسته آيات در معانى آن‏ها باشد.و به قرينه مقابله و تقابل آن‏ها با آيات محكم، مى‏توان به اين نتيجه رسيد كه آيات محكم در لالت‏بر معنا به گونه‏اى هستند كه اسباب فتنه‏جويى و تاويل در آن‏ها فراهم نمى‏باشد; يعنى دلالت آن‏ها بر معناى مراد چنان صريح است كه جاى هيچ‏گونه شبهه باقى نمى‏گذارد; به خلاف آيات متشابه، كه به جهت تشابه در معانى و چند پهلو بودن، زمينه فتنه‏جويى و تاويل گرايى و ارجاع آن‏ها به معانى ناروا فراهم است.
علامه بلاغى‏رحمه الله با چنين برداشتى از آيات محكم مى‏فرمايد: «آيات محكم آياتى هستند كه عبارت آن‏ها دلالتى صريح بر مقصود دارد و كلمات آن‏ها به لحاظ وضع لغوى و استعمال به گونه‏اى هستند كه جز همان معناى صريح، احتمال معناى ديگر از آن نمى‏رود» . (20)
در اين آيات به نظر ايشان تشابه در دلالت نزد كسانى كه از دركى استوار برخوردارند و با معيارهاى كلام آشنا و از لغزش‏هاى جهل و گمراهى و هوا و هوس و بازى با حقايق مبرا مى‏باشند، راه ندارد. (21)
بنابراين تعريف، آيات متشابه از نظر ايشان آياتى هستند كه دلالت آن‏ها بر مقصود صريح نمى‏باشد و همين امر اسباب فتنه‏جويى برخى كج‏انديشان، با تكيه بر آيات قرآن شده است.

فلسفه وجود متشابهات در قرآن

چنان‏كه اشاره شد، برخى نويسندگان، از وجود متشابهات در قرآن به عنوان مؤيدى بر «ابهام ذاتى متن‏» ياد كرده‏اند و چنين اظهار داشته‏اند كه: «وقتى فرايند فهم متون را به دقت مورد ملاحظه قرار مى‏دهيم، معنا و دليل وجود متشابهات را در قرآن مى‏يابيم.بسيار جالب توجه است كه قرآن هيچ سررشته‏اى به دست ما نمى‏دهد كه دريابيم چگونه مى‏توان متشابهات را معلوم كرد و از سايرين تميز داد.كل تاريخ اسلام به وضوح نشان مى‏دهد كه در واقع تمام آيات قرآن در مظان متشابه بودن واقع شده‏اند و همين امر قرينه‏اى است مؤيد اين مدعى كه وجود متشابهات ناشى از ماهيت تفسير و نيز نوع‏مفروضاتى‏است كه شخص از پيش مقبول مى‏شمرده است‏» . (22)
در نقد اين سخن چند نكته در خور تامل است:
1.اگر وجود متشابهات را ناشى از فرآيند فهم و تابع متغير و پيش فرض‏هاى مفسر بدانيم، تشابه دامان تمام آيات قرآن را فرا خواهد گرفت.در اين صورت، دلالت هيچ آيه‏اى را صريح نخواهيم‏يافت‏و مصداقى براى محكمات در قرآن پيدا نخواهيم كرد. البته، قائل به اين نظريه، ابايى از چنين پيامدى ندارد و حتى «در مظان تشابه بودن تمام آيات قرآن در طول تاريخ‏» را قرينه‏اى براى تاييد ادعاى خود آورده است.
روشن است كه تقسيم آيات به محكمات و متشابهات و تصريح به وجود هميشگى محكمات در قرآن، كه مرجعى براى فهم درست متشابهات مى‏باشند، هرگز با نظريه ابهام ذاتى متن و در مظان تشابه بودن تمام آيات قرآن نمى‏سازد و با صريح اين آيات در تنافى تام است.جالب آن‏كه، قرآن پيش از طرح آيات متشابه، بر وجود آيات محكم تاكيد دارد.
2.برخلاف پندار صاحب اين نظريه، هرگز تمامى آيات قرآن در طول تاريخ از منظر مفسران قرآن در مظان تشابه نبوده‏اند.البته روشن است معيار اين ارزيابى، مفسران حقيقى قرآن است; يعنى كسانى كه اولا، با قواعد و ضوابط فهم كلام آشنايند و ثانيا، زندگى آنان و روش و منش ايشان نشان مى‏دهد كه به دور از تعصبات فرقه‏اى و كلامى و صرفا درپى‏كشف‏حقيقت‏ودرجست‏وجوى‏راه‏يابى به مقاصد بلند كلام الهى‏اند و نه در صدد تحميل آراء عقايد خود بر كلام وحى.
تاملى اندك حداقل در تاريخ عصر نزول نشان مى‏دهد كه در اين دوره نياز به تفسير قرآن درحد روشن شدن مدلول ظاهرى آيات بسيار اندك بوده است.گذرى كوتاه به نوع پرسش‏هايى كه از جانب صحابه بزرگوار بر پيامبر اكرم و معصومان عليهم السلام عرضه شده است و ميزان اختلاف ايشان در فهم معانى قرآن بيانگر اين حقيقت است كه عمده آيات قرآن در اين عصر در مظان تشابه نبوده‏اند (23) و تشابه در بسيارى از آيات قرآن امرى عرضى است كه در اثر عوامل مختلفى (مانند دور شدن از زبان و ادبيات عصر نزول و عدم توجه كافى به قراين و...) در طول زمان پيدا شده است. (24)
البته، نمى‏توان منكر اين معنا شد كه دست‏يافتن بر تمامى لطايف قابل استخراج از آيات قرآن و رسيدن به عمق معانى آن و يا بيان جزئيات معارف دين، كه قرآن كليات آن را بيان كرده است، در همان عصر نيز نيازمند تفسير و تبيين پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله بوده است.اما اين مطلب با "در معرض تشابه بودن تمام آيات قرآن" از نظر آشنايان با كلام وحى فرسنگ‏ها فاصله دارد.
3.قرآن هرچند مصاديق آيات متشابه را معين نكرده است (كه البته چنين كارى نه تنها لزومى ندارد، بلكه با توجه به گوناگونى عوامل عروض تشابه مطلوب نيست)، اما كار مهم‏ترى كه انجام داده ارائه معيارى‏است‏براى درك تاويل درست و معناى صحيح آياتى كه به‏جهات‏مختلف معانى‏آن‏هابراى‏نوع مردم‏مشتبه‏ومتشابه شده‏است و آن معرفى آيات محكمات به عنوان مرجعى مجموعه‏معارف‏قرآن است: «هن ام الكتاب.» (آل عمران: 8) براين‏اساس، اگرچه‏در برخى آيات به دلايلى، كه به پاره‏اى از آن‏ها از كلام بلاغى اشاره خواهيم كرد، زمينه عروض تشابه براى نوع مردم فراهم است، اما همين‏آيات‏درپرتومحكمات، مقصودخداوند را به بهترين وجه آشكار مى‏سازد و دلالت‏خود را بر مراد الهى هويدا مى‏كند.

فلسفه وجود متشابهات از نگاه بلاغى رحمه الله

ا.استفاده از انواع دلالت‏ها

استوار براى درك صحيح‏علامه بلاغى در مقدمه تفسير آيه هفتم سوره آل عمران، به برخى عوامل پيدايش تشابه در بعضى آيات قرآن اشاره دارد كه شنيدنى است.
ايشان در اين‏باره مى‏فرمايد: «خداوند قرآن را بر اساس حكمت‏خود، به بهترين روش در گفت‏وگوها نازل كرده است تا با مزاياى خود حجتى بر آسمانى بودن اين كتاب باشد.از اين‏رو، قرآن كريم بايد از انواع دلالت‏ها (حقيقى و مجازى) در اداى مقصود خود بهره‏مند شود، چنان‏كه شان هر كلام بليغى چنين است.و گاهى حكمت اقتضا نموده است كه آيه‏اى را با لفظ عام يا مطلق بياورد و مراد از آن، منحصر در نوع يا فرد مورد نزول باشد و شكى نيست كه استفاده از اين روش‏هاى محاوره‏اى و بهره‏مند بودن از انواع دلالت‏هاى حقيقى و مجازى زمينه را براى عروض تشابه به سبب يكى از جهات زير فراهم مى‏كند:
الف.خفا در قرينه: گاهى قراين روشن عقلى يا نقلى در خود قرآن، حديث صحيح، مستفيض و يا متواتر وجود دارد كه اين قراين به‏جهت قصور در بعضى افهام يا جهات ديگر مخفى مى‏ماند.
ب.مكابره مغرضانه: هرچند معناى آيه به واسطه قراين مذكور روشن است، اما غرض‏ورزى و تعصب بر عقيده‏اى خاص، فضاى ذهن را چنان آلوده مى‏كند كه فهم مراد آيه را دشوار مى‏سازد» . (25)

ب.علو معانى و قصور فهم بشر

قرآن كريم معارف عالى و بديع خود را به ناچار در قالب كلمات و عباراتى بيان نموده كه عمدتا وضع و كاربرد آن‏ها در امور مادى و موضوعات سطحى و پيش پاافتاده بوده است.نارسا بودن قالب اين الفاظ و انس ذهنى بيش‏تر مردم با اين امور، از سويى و علو معارف قرآن از سوى ديگر سبب شده كه مراد خداوند در برخى آيات روشن نباشد و براى تفسير درست آن نيازمند به مراجعه به محكمات قرآن و قراين و شواهد قطعى ديگر باشيم.اين تشابه، در مورد آياتى كه برخى صفات خداوند را بيان مى‏دارد نمود بيش‏ترى مى‏يابد.
علامه بلاغى صريحا به بيان اين سبب نپرداخته است، ولى در لابه‏لاى تفسير خود مطالبى دارد كه نشانگر توجه ايشان به اين نكته است.ايشان درباره توصيف خداوند به «الرحمن‏» ، كه در نظر اول از معناى آن نوعى دلسوزى و تاثير نفسانى به ذهن مى‏آيد، مى‏فرمايد: «به اين دليل كه نوعا فهم بشر از درك صفات خداوند آن‏چنان كه هست قاصر مى‏باشد، خداوند متعال تعابيرى را در معرفى خود برگزيده كه با صفاتى نيكو در بشر، كه همان آثار و مزايا از آن برمى‏خيزد، شباهت و تناسب دارد» . (26)
همچنين مرحوم بلاغى در تفسير كريمه «وسع كرسيه السماوات و الارض‏» (بقره: 255) مى‏فرمايد: «وقتى خداوند فرمود آسمان‏ها و زمين از آن اوست، درصددبيان‏احاطه‏علمى‏و سلطه تدبيرش به تمام ملك خود برآمد و براى تقريب اين‏معنابه ادراك قاصر ما، احاطه و سلطه خود رادر قالب تشبيه و تمثيلى جسمانى، كه براى ما مانوس بود، بيان داشت‏» . (27)
بنابر آنچه كه گذشت ابهام و تشابهى كه در برخى آيات قرآن به چشم مى‏خورد، امرى عرضى و عمدتا ناشى از عواملى بيرون از آيات مانند توجه نكردن به قراين عقلى و نقلى و انس ذهن با مصاديق مادى و مانند آن است.بدين ترتيب، مجموعه عوامل بيرونى شرايطى را فراهم كرده كه در برخى آيات زمينه تشابه و ابهام براى توده مردم فراهم باشد وگرنه همان آيات نزد مفسران زبده و آزموده و آشنايان با منطق وحى، چهره‏اى تابناك و درخشان و معنا و مفهومى روشن دارد.

3- تاثيرپذيرى از فرهنگ عصر نزول

يكى ديگر از مبانى تفسيرى قابل بحث تاثيرپذيرى قرآن از فضا و فرهنگ عصر نزول است.بديهى است كه هر گونه موضع‏گيرى ما در اين‏باره، نقشى بسزا در انتظار ما از قرآن و چگونگى تفسير آن خواهد داشت.نتيجه طبيعى ديدگاهى كه مؤلف قرآن را پيامبراكرم صلى الله عليه وآله و موجد آن را شخصيت آن گرامى مى‏داند، جز اين نيست كه در تفسير عبارات قرآنى نبايد چندان موشكافى و سخت‏گيرى كرد و نبايد انتظارى فراتر از متنى بشرى از آن داشت; متنى كه به ناچار در حد معلومات و بينش‏هاى مؤلف آن و آن نيز به نوبه خود، برگرفته از علوم و فرهنگ عصر نزول است، چرا كه طبق اين ديدگاه، وحى الهى‏تابع شخصيت وگفتار پيامبر صلى الله عليه وآله است، نه اين‏كه پيامبر گفتار و رفتار خود را در چارچوب وحيى كه توسط فرشته بر او نازل مى‏شود تنظيم كند و از آن تبعيت نمايد! (28)
اگرچه حكمت الهى اقتضا مى‏كند كه براى اولين مخاطبان اسلام، پيامبرى از ميان ايشان برگزيند و محتواى پيام خود را به زبان عربى بيان نمايد، ولى اين هرگز به معناى همراهى و هماهنگى با فرهنگ عرب جاهلى و تاثيرپذيرى از آن - هر چند ناخواسته - نمى‏باشد.نكته اساسى‏كه نبايدموردغفلت‏قرارگيرد، توجه به تفكيك ميان محتواى پيام و قالبى است كه آن پيام براى اتصال به مردم و همزبانى با ايشان در آن ريخته مى‏شود.
كتاب‏هاى آسمانى، پيام‏هاى ويژه‏اى دارند كه شرايط خارجى زمان و مكان و فرهنگ‏ها در آن تاثيرى ندارد، ولى قالبى كه اين پيام در آن ريخته مى‏شود و از طريق آن منتقل مى‏گردد، متناسب با زبان و فرهنگ مردم عصر نزول است.تعابير كنايى، استعاره‏ها، ضرب‏المثل‏ها و مثال‏ها و تمثيل‏ها و...همه قالب‏ها هستند، مفسران آشنا با منطق فهم قرآن، به خوبى پيام ويژه آيات را از قالب در برگيرنده پيام تميز مى‏دهند و پيام آيه را با در نظر گرفتن ضوابط صحيح فهم آن درمى‏يابند و به مراد واقعى خداوند كه ناظر به حقايق ناب هستى است دست مى‏يابند.
براى نمونه، آنجا كه سخن از آمادگى نظامى هميشگى مسلمانان در مقابل دشمنان اسلام است، اگر در آيه شريفه «واعدوا لهم ما استطعتم من قوة و من رباط الخيل‏» (انفال: 60) سخن از اسب‏هاى آماده (و من رباط الخيل) رفته به لحاظ راهوارترين مركب عصر نزول است وگرنه چنان‏كه دنباله آيه حكم مى‏كند، مسلمانان همواره بايد از لحاظ آمادگى نظامى و ابزار و وسايل جنگى چنان باشند كه بيم و هراس در دل دشمنان خدا افكنند تا دشمن انديشه حمله به ايشان را از سر بيرون كند: «ترهبون به عدوالله و عدوكم.» روشن است‏كه‏مثلادر شرايطفعلى بااسب و مانند آن‏چنين‏شرايط و هدفى فراهم نمى‏شود.
بنابراين، در پاسخ به اين سؤال كه آيا قرآن از فرهنگ عصر نزول تاثير پذيرفته يا نه، بايد بين محتواى كلام و پيام ويژه آن و قالب‏هايى كه از آن در انتقال پيام مدد جسته تفكيك قايل شد.محتواى پيام الهى، هرگز تابع فرهنگ عصر نزول نبوده است; حتى حوادث و پرسش‏هايى كه اسباب نزول آيات مى‏باشد، تنها بهانه‏اى براى بيان مفاهيمى است كه ابلاغ آن به بشر از طريق وحى ضرورى بوده است; اما محتواى نهايى و پيام قرآن را فلسفه نزول كه همان هدايت‏بشر براى تمام عصرها و نسل‏هاست، معين مى‏كند; نه پرسش اين و آن، يا پيشامدهاى خاص عصر نزول; از اين‏رو، خصوصيات و ويژگى‏هاى مورد نزول، محتواى كلى و پيام عام آيه را محدود نمى‏سازد و اين از قواعد و مبانى تفسيرى است كه مورد تاييد و اتفاق عمده قرآن‏پژوهان است.
از سوى ديگر، بايد به اين نكته توجه داشت كه آنچه به الفبا و واژگان، جان مى‏بخشد و نقش اساسى در شكل‏گيرى محتواى كلام و پيام آن دارد، چگونگى چينش واژه‏ها در كلام و عبارت‏پردازى است.مى‏توان از واژگان يك قوم و فرهنگ وام گرفت، اما آن واژگان را چنان كنار هم چيد كه محتواى نهايى كلام و حاصل آن، كاملا متفاوت از مفردات و بار فرهنگى آن باشد.چنان‏كه به شهادت تاريخ، پيام اسلام و تربيت اعتقادى و اخلاقى پيروان آن، در همان عصر نزول نيز فرسنگ‏ها از باورها، عادات و رسوم عصر جاهليت زمان نزول فاصله داشته است.
علامه بلاغى هرچند مستقيما به اين بحث نپرداخته است، ولى در لابه‏لاى كلمات خود به پيراستگى قرآن از فرهنگ جاهليت اشاره دارد و معتقد است پيراستگى معارف والاى قرآن در عين صدور آن از پيامبرى امى و درس ناخوانده و پرورش يافته در محيطى عارى از فرهنگ و تمدن انسانى و مملو از شرك و خرافه و وحشى‏گرى، خود از جلوه‏هاى اعجاز قرآن و دليلى بر صدق ادعاى نبوت و خدايى بودن منشا اين پيام است.اگر قرآن، آن‏چنان كه برخى مى‏پندارند، ساخته افكار [يا تجلى شخصيت درونى ] پيامبر بود، عادتا محال مى‏نموداثرى‏ازكفروشرك‏وخرافه‏ها و عادات ننگين جاهلى در آن نباشد. (29)

4- ميزان دقت و واقع‏نمايى عبارات قرآنى

يكى از مسائل قابل طرح درباره قرآن اين است كه واژگان و عبارات اين كتاب آسمانى تا چه اندازه در اداى مقصود و بيان حقايق دقيق است.آيا در انتخاب تعابير به قدرى سنجيده عمل شده كه بتوان با هر بار موشكافى به نكته‏اى ظريف‏ومطلبى لطيف از مجموعه مقاصد الهى و حقايق هستى دست‏يافت و يا اين‏كه عبارات قرآنى مانند سخنان ديگران فراز و فرود فراوان دارد و احيانا تكرار، تفنن‏در تعبير، و حتى گاه تناقض و فرضيات‏ونظريات‏باطل‏درآن‏يافت‏مى‏شود؟
چگونگى پاسخ ما به اين پرسش، در شيوه نگرش ما به قرآن و تفسير آن نقش مهمى دارد. كسانى كه قرآن را از مرتبه سخن الهى تنزل داده‏اند و آن را كلام پيامبرى دانسته‏اند كه در نهايت، شخصيت و سخنانش مورد تاييد خداوند است، خواسته يا ناخواسته، دقت تعابير قرآنى را در دلالت‏بر مراد و واقع‏نمايى آن انكار كرده‏اند. برخى از ايشان، با تشبيه ورود پيامبر صلى الله عليه وآله به صحنه اجتماع، به ورود استاد به صحنه درس، شكل‏گيرى دين (قرآن و سنت) را حاصل تعامل تدريجى پيامبر صلى الله عليه وآله با اعراب عصر جاهليت دانسته‏اند.طرح مطالب تكرارى و حتى ورود پاره‏اى از مسائل انحرافى و ناخواسته به متن دين از لوازم اجتناب‏ناپذير چنين فرضيه‏اى است. (30)
در نقد اين فرضيه، بيان چند نكته ضرورى است:
1.گذشت كه «از سوى خدابودن قرآن‏» صريح بسيارى از آيات است.بر اين اساس، جايى براى نسبت دادن قرآن به پيامبر صلى الله عليه وآله باقى نمى‏ماند.پيامبر صلى الله عليه وآله تنها پيام‏آور وحى و تابع وحى الهى است.او هرآنچه را از سوى خداوند به واسطه فرشته وحى بر او نازل مى‏شد بر مردم مى‏خواند و درارائه‏پيام الهى تابع محض وحى بود: «قل انما اتبع ما يوحى الى ربى‏» (اعراف: 203) 2.قرآن پيام جاودانه الهى و منشور جاويد هدايت‏براى بشريت در تمامى عصرها و نسل‏ها مى‏باشد; چيزى كه مقتضاى حكمت الهى در ارسال آخرين پيام خود پيش از انقطاع وحى است. (31)
تعامل دين و قرآن با فرهنگ عرب جاهلى به اين لحاظ است كه اعراب عصر نزول، اولين مخاطبان پيامبر صلى الله عليه وآله در رسالت الهى و اولين ربيت‏يافتگان نسل بشرى در دامن اسلام مى‏باشند.از اين‏رو، پاره‏اى از آيات قرآن بايد مصروف هدايت ايشان و اصلاح فرهنگ و باورها و عقايد و آداب و رسوم ايشان باشد.البته در پس همين پيام‏هاى به ظاهر عصرى، كه به تعبير برخى روايات تنزيل (مورد نزول) آياتى از قرآن را تشكيل مى‏دهند، بطونى است كه شامل پيام‏هاى جاويد قرآن براى تمامى عصرها و نسل‏ها مى‏شود.اين پيام‏هاى جاويد و فراگير و فرامليتى، به تعبير بعضى روايت تاويل قرآن مى‏باشند كه حد و مرزى نمى‏شناسند و مصاديق بى‏شمارى در فرآيند گذشت زمان پيدا مى‏كنند و همواره مانند جريان ماه و خورشيد جارى مى‏باشند و هرگز تاثيرپذير از فرهنگ عصر و قوم نيستند.
3.از سوى ديگر، چنان‏كه بيان شد، مجموعه كتاب‏هاى آسمانى پيام‏هاى ويژه‏اى دارند كه شرايط خاص زمانى و مكانى و فرهنگ‏ها و باورهاى عصر نزول در آن تاثير ندارد، ولى قالبى كه اين كتاب‏هاى آسمانى به وسيله آن با مردم عصر خود تماس برقرار مى‏كنند، متناسب با زمان و فرهنگ عصر است.اين قالب تنها ابزار ارائه پيام مى‏باشد، از اين‏روست كه بخشى از استعاره‏ها و كنايه‏ها و ضرب‏المثل‏هاى قرآنى رنگى از فرهنگ بومى مردم عصر نزول را پذيرفته‏اند.اما از آنجايى كه قرآن كلام حكيمى است كه هرگز باطل درآن راه ندارد: «لا ياتيه الباطل من بين يديه ولا من‏خلفه‏تنزيل‏من‏حكيم‏حميد» (فصلت: 41)، در عين استفاده از اين قالب‏ها در مجموعه معارف قرآن سخنى كه مؤيد فرضيه‏اى باطل يا سخنى ناروا از مجموعه علوم و باورهاى عصر نزول باشد وجود ندارد، هرچند برخى مفسران با تخطى از ضوابط و معيارهاى صحيح فهم‏قرآن‏براساس‏پندار و گمانه‏زنى برخى فرضيات و نظريات ناپخته عصر خود را بر آياتى از قرآن تحميل كرده باشند.
موارد فراوانى كه در قرآن از اين كتاب آسمانى با تعبير (حق) ياد شده است نيز مؤيد واقع نمايى آن است.
بنابراين، بهره‏گيرى از برخى قالب‏ها و تعابير عصرى منافاتى با واقع‏نمايى قرآن و دلالت آن بر حقايق موردنياز بشر ندارد و تعامل قرآن با مردم عصر نزول كه مرحله‏اى از سير اصلاحى و تربيتى قرآن است، هرگز به معناى تاثيرپذيرى آن از فرهنگ و باورهاى آن عصر و راه يافتن ارزش‏ها و بينش‏هاى باطل به آن نمى‏باشد.

ديدگاه علامه بلاغى

پيش از اين، به پيراستگى معارف قرآن از عقايد و باورهاى نارواى عصر نزول در بيان علامه بلاغى اشاره شد.همين پيراستگى قرآن، در عين نزول آن بر پيامبرى امى و پرورش يافته در عصرى كه فرهنگ حاكم بر آن جاهليت و وحشى‏گرى است، از نظر علامه بلاغى جلوه‏اى از اعجاز قرآن است.
نمودى ديگر از اعجاز قرآن كه مى‏توان از آن دقت تعابير قرآنى را در اداى مقصود به دست آورد، اعجاز ادبى قرآن‏وفصاحت‏وبلاغت‏منحصربه‏فردآن‏است.
فصاحت‏به معناى شيوايى كلمات، روانى تلفظ آن‏ها و گوش‏نواز بودن سخن و بلاغت علاوه بر فصاحت، به معناى رسايى، گويايى و دقت در تعابير در فهماندن مقصود همراه با رعايت مقتضاى حال، مى‏باشد.دانشمندان علوم ادبى اين دو موضوع را تا حد زيادى ضابطه‏مند نموده‏اند و قواعد و اصولى به منظور تامين اين دو بعد از گفتار مشخص كرده‏اند. (32)
هرچند فصاحت و بلاغت قرآن خود وجهى مستقل از اعجاز قرآن مى‏باشد، كه بيش از جنبه‏هاى ديگر مورد توجه عرب عصر نزول بوده است، اما عظمت قرآن با محتواى عالى آن به اوج خود رسيده است.كلام هرقدر روان، رسا و شيوا باشد، اما دربرگيرنده محتوايى مبتذل و يا پيش‏پا افتاده باشد، بى‏شك به دليل ارتباط وثيق لفظ و معنا، اين ابتذال در شكوه و عظمت كلام مؤثر مى‏افتد و از جلالت آن مى‏كاهد.خداوند متعال در قرآن مجيد، بلندترين معانى را در قالب فصيح‏ترين كلمات و بليغ‏ترين عبارات را در بهترين نظم و بديع‏ترين سبك در آميخته و صنعتى را آفريده كه هيچ صنعتگرى را توان هماوردى با آن نيست و كلمات آن را در اوج قله‏اى رفيع قرار داده كه سيمرغ ادب را ياراى پرواز به سوى ستيغ فتح ناشدنى آن نيست.
اين نكته نيز شايان ذكر است كه اگرچه به قول مرحوم بلاغى، مخاطب مستقيم اعجاز بلاغى قرآن و تحدى آن در اين بعد، عرب زمان نزول (و خبرگان فنون ادب عربى) مى‏باشند و ديگران با رجوع به اهل خبره مى‏توانند به اعجاز قرآن از اين جنبه پى ببرند، (33) اما به نظر مى‏رسد اعجاز قرآن و تحدى آن در همين جنبه نيز مختص به عرب نيست.قرآن از همه ناباوران خواسته اگر به راستى در حقانيت قرآن و آورنده آن ترديدى به دل دارند حداقل سوره‏اى مانند آن بياورند.درست است كه زبان قرآن به لحاظ قومى كه پيامبر در آن مبعوث گشته و سير طبيعى دعوت آن، عربى است، اما قوام اعجاز ادبى قرآن به عربى بودن قرآن نمى‏باشد.اين اعجاز مى‏توانست‏درميان قومى‏ديگر با لهجه و زبانى ديگر نيز تجلى يابد.
از اين‏رو، اگر مخاطبان قرآن در هر عصرى بتوانند كلامى بياورند كه از لحاظ محتوا و مفهوم در عالى‏ترين سطح و از جنبه فصاحت و بلاغت در بالاترين درجه و از سبكى بديع و نظمى چنين استوار برخوردار باشد، به تحدى قرآن پاسخ داده‏اند و عجز ايشان از پاسخ‏گويى در هر عصرى نشانه آسمانى بودن اين كلام و حقانيت آورنده آن است.
به هر حال، اگر اعجاز ادبى قرآن را پذيرفتيم و تاكيد كرديم كه قرآن در انتقال پيام الهى و محتواى عالى معارف خود، رسايى و شيوايى رادر عالى‏ترين شكل ممكن رعايت كرده است، ديگر جايى براى تفنن در تعبير، سخنان پيش پاافتاده و مانند آن باقى نمى‏ماند.به اين ترتيب، بايد در پس هر فراز و فرود قرآن - كه البته از حد اعجاز تنزل نمى‏يابد - در جست‏وجوى نكته‏اى جديد و در پى هرفراز به‏ظاهرمكرر قرآن درصدد كشف نكات و لطايف تازه‏اى بود.

5.جامعيت قرآن

قلمرو تبيين معارف قرآن و جامعيت آن، يكى از مهم‏ترين مبانى تفسير قرآن مى‏باشد. اين بحث از سويى، با مبحث «انتظار بشر از دين‏» و از سوى ديگر، با چگونگى تبيين معارف قرآن مرتبط است.نقش اين مبنا در كشف معارف قرآن روشن است.اگر بر اين باور باشيم كه انسان نمى‏تواند براى تامين نيازهاى خود به حكم عقل بسنده كند و ناگزير از رجوع به وحى است و قرآن و سنت (كه مبين كتاب خداست) دربردارنده پاسخ‏هايى به اساسى‏ترين نيازهاى فردى و اجتماعى و مادى و معنوى بشر است، آنگاه در تفسير قرآن و كشف پيام‏ها و مقاصد الهى اين انتظار بجاست كه بتوان از مجموعه گزاره‏هاى دينى علاوه بر مسايل فردى به رهنمودهايى اساسى در باب حكومت و سياست و ساير مسايل اجتماعى كه نقشى بنيادين در هدايت‏بشر دارند - و عقل به تنهايى نمى‏تواند پاسخ‏گوى آن‏ها باشد - دست‏يافت، اما اگر معتقد باشيم قلمرو دين منحصر به بيان آداب و اخلاق فردى و ارتباط فرد با خالق است نمى‏توان در تفسير قرآن انتظارى فراتر از كشف مطالبى در همين محدوده داشت و هدايت مستند به عبارات قرآن و روايات از اين حد تجاوز نخواهد كرد.طرح و نقد اين ديدگاه‏ها مجال ديگرى مى‏طلبد (34) ، در اين‏جا تنها به بيان نظر علامه بلاغى در اين زمينه مى‏پردازيم.

ديدگاه علامه بلاغى

علامه بلاغى‏رحمه الله هرچند به طور مستقل اين بحث را مطرح نكرده است، اما در مبحث اعجاز قرآن مطالبى بيان كرده كه تا اندازه‏اى ديدگاه ايشان را در اين باب روشن مى‏كند.آنچه از بيانات ايشان به دست مى‏آيد اين است كه معارف قرآن تنها منحصر در بيان وظايف و تكاليف عبادى و فردى افراد بشر نمى‏باشد، بلكه قرآن بنابر ضرورت‏ها و متناسب با اهداف نزول كتاب‏هاى آسمانى و ارسال پيامبران، گاه در حوزه‏هاى مختلف فنون و علوم معارف وارد شده و در اين حوزه‏ها، كاملا متقن و استوار سخن گفته است.ايشان ضمن استدلال به اعجاز قرآن در دورى از اختلاف و تناقض، مى‏فرمايد: قرآن كريم در حوزه‏هاى مختلف فنون و علوم و معارف مانند فلسفه، سياست، الهيات، اخلاق و قانون مدنى، نظام ادارى، فنون رزمى، حج، تذكر و عبرت‏آموزى و...به نحو عميقى كه در خور متخصصان فن است، مباحثى را مطرح كرده است و در تمامى اين عرصه‏ها، به بهترين و متقن‏ترين روش سير كرده و به عالى‏ترين غايات رسيده است.قرآن كريم با اين‏كه به مقتضاى حكمت، در موارد زيادى قصص و مطالب خود را تكرار مى‏كند، اما كم‏ترين اختلاف و تناقض واضطراب در آن راه ندارد و هرگز شكل درست استدلالى آن مخدوش نمى‏گردد و دچار فساد در محتوا يا سبكى در بيان نمى‏شود.
قرآن براى هر كسى كه به تدبر و جست‏وجو در آن بپردازد، با افتخار و عظمت اعلام مى‏دارد: «همانا اين قرآن به راهى كه استوارترين راه‏هاست هدايت مى‏كند.» (اسراء: 9) و «آيا در قرآن تدبر نمى‏كنند، اگر از سوى غيرخدا بود در آن اختلاف فراوانى مى‏يافتند.» (نساء: 82) هرچند به نظر مرحوم بلاغى گستره معارف قرآن شامل بسيارى از علوم و معارف مى‏باشد، اما ميزان ورود قرآن در عرصه هر يك از اين علوم در كلام ايشان چندان روشن نيست.مبانى تفسيرى ديگرى مانند امكان فهم قرآن يا مصونيت قرآن از تحريف نيز از مقدمه تفسير آلاءالرحمن قابل استخراج است.

قواعد و روش تفسيرى مرحوم بلاغى

ا.قواعد تفسيرى

قواعد تفسيرى، اصولى است كه در عمل هنگام فهم و تفسير قرآن مورد استفاده قرار مى‏گيرد: (35) از جمله:
1.در تفسير قرآن عموم لفظ معتبر است نه خصوص مورد.
2.در فهم آيه‏اى از قرآن بايد از آيات ديگر آن استفاده نمود.
3.درفهم‏قرآن‏بايدازسياق‏آيات‏مددجست.
4.تفسير قرآن بايد بر اساس قرائت معتبر واحد، كه قرآنيت آن ثابت‏شده است، صورت گيرد. (36)
مرحوم بلاغى در لابه‏لاى مباحث تفسيرى خود اشاراتى به قواعد تفسيرى دارد كه ذيلا به برخى از آن‏ها مى‏پردازيم:

1.معتبر بودن عموم لفظ

مرحوم بلاغى با پذيرفتن اين قاعده و تصريح به آن، در تفسير خود معتقد است رواياتى كه مورد نزول آيه شريفه را بيان مى‏كند، به دلالت عام آيه، ضربه‏اى نمى‏زند. براى نمونه، مرحوم بلاغى در مورد رواياتى كه ذيل شريفه «و من اظلم ممن منع مساجد الله...» (بقره: 113) وارد شده است و كسانى را كه سعى در خراب نمودن مساجد دارند مشركان قريش و مانند آن معرفى نموده مى‏فرمايد: اين روايات براى بيان مورد نزول آيه مى‏باشد و دلالت عام، آيه را خاص نمى‏سازد. (37)

2.لزوم بهره‏گيرى از قرينه سياق

مرحوم بلاغى با پذيرش سياق به عنوان قرينه‏اى براى تفسير آيات، در برخى مواضع از اين قرينه استفاده مى‏كند.براى نمونه، ايشان در تفسير شريفه «ليسوا سواء من اهل الكتاب امة قائمة...» (آل عمران: 113) ضمن رد تفسيرى كه مصداق اين آيه را دسته‏اى از اهل كتاب - مانند ابن سلام كه به پيامبر صلى الله عليه وآله ايمان آورده و آيات قرآن را تلاوت مى‏كند - معرفى مى‏نمايد، به عنوان يك از قراين، متذكر سياق آيات مى‏شود كه در بيان حالات و صفات اهل كتاب پيش از اسلام مى‏باشد.براين اساس، مراد از اين آيه مؤمنانى از اهل كتاب پيش از اسلام مى‏باشند كه خداوند خواسته با بيان فضيلت آنان، ايشان را از دايره اعقاب متجاوزشان خارج نمايد. (38)

3.لزوم احراز قرائت معتبر

مرحوم بلاغى در مقدمه علوم قرآنى، تعدد قرائات را به رسميت نمى‏شمارد و تفسير آيات قرآن را تنها براساس قرائت رايج آن جايز مى‏داند.براى نمونه، در مورد دو قرائت «حتى يطهرن‏» و «حتى يطهرن‏» ، قرائت معتبر را قرائت اول مى‏داند.به عقيده ايشان قرائت مذكور مطابق رسم‏الخط مصاحفى مى‏باشد كه همواره بين مسلمانان متداول بوده است.از اين‏رو، براساس همان قرائت‏به تفسير آيه مى‏پردازد. (39)

4.عدم وجود حرف زائد در قرآن

مرحوم بلاغى در تفسير قرآن، همان مبناى سيدرضى در حقايق التاويل را اختيار كرده است كه حرف زائد در قرآن وجود ندارد و با اعجاز ادبى آن نمى‏سازد.به همين دليل، با دقت‏خاصى به بيان فوايد ادبى مواردى كه در آن ادعاى زياده شده مى‏پردازد و قول مفسرانى مانند زمخشرى را كه معتقد به زايد بودن «لا» در مثل «لئلا يعلم اهل الكتاب...» (حديد: 29) و «ما منعك ان لاتسجد اذا امرتك‏» (اعراف: 12) شده‏اند، نادرست مى‏داند. (40)

5.عدم جواز حمل آيات قرآن بر بيش از يك معنا

مرحوم بلاغى معتقد است كه لفظ واحد، صلاحيت جمع بين دو لحاظ و اعتبار را ندارد. به همين دليل، در آيه شريفه «لا يحل لهن ان يكتمن ما خلق‏الله فى ارحامهن‏» (بقره: 228) با توجه به شواهدى از قرآن و روايات، مراد از كتمان در اين آيه را كتمان حمل مى‏داند و با بيان قاعده مذكور آنچه را سيوطى در درالمنثور با استناد به روايت ابن عمرو و مجاهد آورده رد مى‏نمايد. (41)
قواعد ديگرى مانند لزوم توجه به مفاهيم كلمات در زمان نزول، لزوم در نظر گرفتن همه قراين در تفسير آيات قرآن و لزوم توجه به تفاوت‏ها و امتيازهاى كلمات به ظاهر مترادف در تفسير قرآن نيز از لابه‏لاى كلمات مرحوم بلاغى قابل استخراج است.

روش تفسيرى مرحوم بلاغى

پيش از پرداختن به اين بحث، ناگزير از ارائه تعريف اجمالى دو اصطلاح منابع و روش تفسيرى هستيم:
منابع تفسيرى: در برخى پژوهش‏هاى قرآنى از اصطلاح مصادر يا منابع تفسيرى استفاده شده است. (42)
مراد از منابع تفسيرى، خزانه‏اى است كه مفسر در مقام كشف معناى آيات به آن مراجعه مى‏كند و با استفاده و چينش معلومات و اطلاعاتى كه در آن آمده است‏به رفع ابهام از آيات قرآنى مى‏پردازد. مصادر زير را مى‏توان از جمله منابع تفسيرى برشمرد:
1.قرآن كريم (43) 2.روايات تفسيرى (44) 3.منابع لغوى (45) 4.منابع تاريخى (46) 5.قضاياى عقلى. (47)
برخى قرآن‏پژوهان، دانش‏هاى اهل كتاب (48) و دريافت‏هاى باطنى (49) و دستاوردهاى علوم تجربى (50) را نيز از منابع تفسير قرآن شمرده‏اند.

ب.روش تفسيرى

روش تفسيرى را مى‏توان به چگونگى استفاده از منابع تفسيرى براى كشف مراد آيات تعريف كرد.مفسر با توجه به ارزش و اعتبارى كه براى هر يك از منابع تفسيرى قايل است از هر يك از آن‏ها بهره مى‏جويد.چگونگى چينش معلومات به دست آمده از اين منابع براى رفع ابهام از آيات قرآن و دست‏يافتن به مراد آيات، روش تفسيرى مفسر را معين مى‏كند.روش تفسيرى را مى‏توان به دو روش كلى‏تقسيم‏نمود: (51) 1. روش‏تفسير روايى (تفسيربه‏ماثور) 2.روش‏تفسيراجتهادى.

1.روش تفسير روايى

در روش تفسير روايى عمدتا در تفسير آيات به روايات معصومين عليهم السلام، صحابه و يا تابعين اعتماد مى‏شود.از مشهورترين تفاسير روايى اهل سنت، مى‏توان از درالمنثور سيوطى و جامع‏البيان طبرى (52) و از مشهورترين تفاسير روايى شيعه مى‏توان، از تفسير نورالثقلين و تفسير على بن ابراهيم قمى نام برد.

2.تفسير اجتهادى

در تفسير اجتهادى، مفسر صرفا روايات تفسيرى را مبناى تفسير خود قرار نمى‏دهد، بلكه از ساير منابع مانند قرآن، منابغ لغوى و تاريخى نيز در فهم و برداشت از قرآن مدد مى‏جويد.تفسير اجتهادى براساس منبع تفسيرى به چند نوع تقسيم مى‏شود: 1.تفسير قرآن به قرآن (53) 2.تفسير علمى (54) 3.تفسير باطنى (عرفانى) (55) 4.تفسير عقلى. (56)

روش تفسيرى آلاء الرحمن

از ميان دو روش كلى، روش تفسيرى آلاء الرحمن را بايد روشى اجتهادى ناميد. مرحوم بلاغى معتقد است قرآن با همان روش محاوره عرفى و عقلايى به بيان مقاصد خود در شيواترين و رساترين شكل ممكن پرداخته است.به همين دليل، در تفسير قرآن همان برداشت عرفى از ظاهر قرآن را معتبر مى‏داند و از كسانى كه با تكيه بر نظريات فلسفى، يا مكاشفات خيالى خود با عنوان تفسير باطنى به تفسير قرآن مى‏پردازند انتقاد مى‏كند. (57) وى همچنين برداشت كسانى را كه با گرايش‏هاى متجدد مآبانه و عصرى، درصدد توجيه و تاويل آيات قرآن مى‏باشند، نادرست و ناروا مى‏داند.مرحوم بلاغى، در روش تفسير اجتهادى خود از منابع مختلفى در تبيين معانى آيات و كشف مراد خداوند استفاده كرده است.در اين‏جا تحت عنوان مؤلفه‏هاى روش تفسيرى مرحوم بلاغى به چگونگى استفاده ايشان از منابع مختلف مى‏پردازيم.

مؤلفه‏هاى روش تفسيرى مرحوم بلاغى

1.روش تفسيرى قرآن به قرآن

مرحوم بلاغى در اين زمينه مى‏فرمايد: «چاره‏اى نيست جز اين‏كه در قرآن تدبر نماييم و دلالت‏برخى آيات را با آيات ديگر روشن كنيم و در وجوه دلالت قرآن نظر نماييم‏» . (58)
مرحوم بلاغى در تفسير شريفه «و لكل وجهة هو موليها فاستبقوا الخيرات...» (بقره: 148) مى‏فرمايد: «از پيامبر و اهل‏بيت او مطلبى در تفسير اين آيه نيافتم.ممكن است تفسير اين آيه با توجه به آيه «...لكل جعلنا منكم شرعة و منهاجا و...» (مائده: 48) اين باشد كه خداوند براى هر يك از امت‏ها شريعتى قرار داده است و آن امت را به پيروى از آن فرمان داده است تا زمانى كه شريعت ديگرى آن را نسخ نمايد و امت را متوجه شريعت تازه سازد» . (59)

2.روش تفسيرى قرآن با روايت معتبر

علامه بلاغى برخى از آيات را با توجه به رواياتى كه در نظرش معتبر بوده تفسير نموده است.مثلا در تفسير «صلوة الوسطى‏» در آيه 238 سوره بقره مى‏فرمايد: «مراد از " صلوة وسطى" نماز عصر است و از خلاف شيخ طوسى در اين‏باره اجماع نقل شده است و مروى در احاديث ما همين معنا است; مانند صحيحه معانى‏الاخبار از ابوبصير و دو روايت عياشى از عبدالله بن سنان و محمدبن مسلم و صحيحه زراره از امام باقر عليه السلام در كافى و من لا يحضره الفقيه‏» . (60)
علامه بلاغى در مقدمه علوم قرآنى تفسير خود يكى از مراجع تفسيرى را اهل‏بيت و روايات ايشان مى‏شناسد.در اين‏جا به روش مرحوم بلاغى در برخورد با روايات تفسيرى مى‏پردازيم:

بلاغى و روايات تفسيرى

مرحوم بلاغى در تفسير آيات با استفاده از قراين به بيان برداشت‏خود از ظاهر آيه مى‏پردازد، سپس مطالبى را كه از روايات استفاده مى‏شود بيان مى‏كند.اگر در مواردى در روايات اهل‏بيت عليهم السلام، مصاديق خاصى ذيل آيه قرآن ذكر شده باشد، وى معمولا از ظاهر عام آيه دست‏برنمى‏دارد و آن موارد را مصاديق ويژه آيات‏وياخصوصيات مورد نزول مى‏شمارد كه ضربه‏اى به عموم آيه نمى‏زند.نمونه‏هايى از اين شيوه بيان مى‏شود:

الف.حمل روايات بر بيان برخى مصاديق آيه

1.مرحوم بلاغى در تفسير سوره حمد، پس از اشاره به رواياتى در مصادر شيعه كه صراط مستقيم را به محبت پيامبر و اهل‏بيت عليهم السلام و يا صراط اميرالمؤمنين تفسير كرده است، مى‏فرمايد: «تمام روايات صحيحى كه از اين دست وارد شده از باب تصريح بر بعضى مصاديق يا بارزترين آن‏ها مى‏باشد.همچنين رواياتى كه «مغضوب عليهم‏» را به يهود و ناصبى‏ها تفسير مى‏كند، از باب نص بر بعضى مصاديق مى‏باشد» . (61)
2.مرحوم بلاغى با بيان رواياتى، كه در آن امام معصوم عليه السلام براى اثبات صحت‏سجده تلاوت بدون در نظر گرفتن قبله به آيه شريفه «ولله المشرق و المغرب فاينما تولوا فثم وجه الله...» (بقره: 115) احتجاج نموده، مى‏فرمايد: «نگاه به مجموع اين روايات و دلالت آيه ما را به اين مطلب رهنمون مى‏سازد كه اين روايات، معناى عام آيه را محدود نمى‏سازد و سياق آيه، حكم عقل و آخر همين آيه " ان الله واسع عليم" همين عموميت را تاييد مى‏نمايد» . (62)
3.مرحوم بلاغى در مورد روايتى از امام صادق عليه السلام، كه در آيه شريفه «ومن اظلم ممن منع مساجد الله ان يذكر فيها اسمه و سعى فى خرابها» (بقره: 114) تخريب‏كنندگان مساجد و مانعين آن را مشركين قريش معرفى مى‏كند، مى‏فرمايد: روايت درصدد بيان مورد نزول است و موجب اختصاص عموم آيه به اين مورد نمى‏شود. (63)
4- مرحوم بلاغى در تفسير «يؤمنون بالغيب‏» (بقره: 2) مى‏نويسد: «مراد از غيب چيزهاى ناديدنى و غيرمحسوس است كه مؤمنان به خاطر تعبد به كتاب الهى و گفتار معصومين به آن اعتقاد دارند.مانند بعث، نشور، بهشت و جهنم و...و از مصاديق مؤمنان به غيب، مؤمنان به قيام مهدى منتظر (عجل‏الله تعالى فرجه) مى‏باشد.چنانچه روايتى از اهل‏بيت عليهم السلام بر آن دلالت دارد. (64)
5.مرحوم بلاغى در تفسير حكمت در آيه «يوتى الحكمة من يشاء» (بقره: 269) كه در روايات به مواردى چون قرآن، فقه، معرفت، تفقه در دين، روشنى معرفت و موارد ديگرى بيان شده است، مى‏فرمايد: «شايد روايات بيان مصاديقى سودمندتر و مهم‏تر از كمت‏باشد، چرا كه حكمت، دانستن حقايقى است كه براى انسان سودمند است‏» . (65)
6.مرحوم بلاغى در تفسير آيه «قال لا ينال عهدى الظالمين‏» (بقره: 124) مى‏فرمايد: كلمه ظالم اعم است و كسى را كه به خود يا ديگرى ستمى روا بدارد شامل مى‏شود.كسى كه از نظر كمال در مرتبه‏اى نيست كه مانع ستم به خويشتن يا ديگرى شود، صلاحيت ندارد كه خداوند عهد امامت را به او بسپارد.
مرحوم بلاغى در توجيه رواياتى از پيامبراكرم صلى الله عليه وآله و امام صادق عليه السلام كه ظلم را به عبادت بت معنا كرده است، مى‏فرمايد: «ذكر عبادت بت از باب تصريح بر يكى از مصاديق موانع امامت مى‏باشد...از شواهد عموميت داشتن معناى ظلم و مانعيت هر ستمى از دريافت عهد امامت اين است كه فطرت و حكم عقل تمام حكومت‏هاى متمدن را برانگيخته تا در قوانين اساسى خود كسى را كه مجرم شناخته شده از [برخى ] حقوق مدنى ساقط نمايند.چنين شخصى كه داراى سوء پيشينه است از نظر قوانين نمى‏تواند وظايف حكومتى را به عهده بگيرد و بر ديگران مسلط شود و توبه او در اين امر تاثيرى ندارد. (اليس الله باحكم الحاكمين‏» (66)
7.مرحوم بلاغى در تفسير آيه شريفه «...اين ما تكونوا يات بكم الله جميعا...» (بقره: 148) مى‏فرمايد: «با توجه به سياق، معناى آيه اين است كه: خداوند، شما را در روز قيامت‏براى حساب و جزا جمع مى‏كند و هركجا باشيد از جمع و حشر شما درمانده نمى‏شود، اما آيه داراى معنايى عام نيز مى‏باشد كه مصاديق فراوانى دارد.به همين لحاظ 12 روايت در تفسير البرهان وارد شده كه در آن‏ها ائمه عليهم السلام در مورد اين‏كه خداوند ياران حضرت حجت (عج) را از اطراف زمين جمع‏آورى مى‏كند به اين آيه استشهاد كرده‏اند. (67)
در موارد متعدد ديگرى مرحوم بلاغى همين روش را در جمع بين معانى ظاهرى آيه و روايات تفسيرى اختيار نموده است. (68)

ب.استشهاد به روايات در تاييد برداشت تفسيرى

مرحوم بلاغى در مواردى، از روايات به عنوان شاهدى براى برداشت تفسيرى خود مدد مى‏گيرد، براى نمونه:
1.در تفسير كريمه «...و اذا بتلى ابراهيم ربه بكلمات...» (بقره: 124) مى‏فرمايد: سياق سه آيه بعد و عطف آن‏ها به اين آيه، اقتضا مى‏كند كه كلمه «اذ» مفعول (اذكر) مقدر باشد.بنابراين سياق، آيه و ارتباط كلمات و معانى آن مستلزم آن است كه «انى جاعلك...» تفسير (كلمات) و فاعل در (اتمهن) الله باشد.شاهد اين تفسير، روايت ابن بابويه از امام صادق عليه السلام است. (69)

ج.كنار گذاشتن روايات مخالف با برداشت تفسيرى

در برخى موارد كه برداشت تفسيرى مفسر ارجمند پس از تحقيق درباره ساختار و كابردهاى يك كلمه با برخى روايات نمى‏سازد، مرحوم بلاغى در مقام تعارض، چاره‏اى جز طرح و كنار گذاشتن روايت نمى‏بيند.براى نمونه، مرحوم بلاغى پس از بررسى ساختار "رحمن" و "رحيم" و كاربرد قرآنى آن، در چهار آيه (بقره: 143، حج: 65، اسراء 66، حديد: 9) مى‏فرمايد: با توجه به آنچه بيان شد جا دارد دو روايت «الرحمن بجميع خلقه و الرحيم بالمؤمنين خاصه‏» و «الرحمن، رحمان الدنيا و الرحيم رحيم الاخرة‏» كنار گذاشته شود، چنان كه در عرضه داشتن حديث‏به كتاب خدابه همين شيوه امر شده‏ايم. (70)

3.استفاده از منابع لغوى و شعر اصيل عربى

مفسر ارجمند در موارد بسيارى در تفسير مفردات قرآن و بيان مراد از آن‏ها، از منابع لغوى مانند اساس البلاغه (زمخشرى)، مصباح المنير (فيومى)، قاموس‏اللغة (فيروزآبادى)، العين (خليل ابن احمد فراهيدى)، النهاية فى غريب الحديث و الاثر (ابن اثير) استفاده نموده است. (71) به نظر ايشان استفاده از قول لغوى از باب تعبد و تقليد روانيست، اما با توجه به قول لغت‏شناسان مى‏توان موارد كاربرد كلمه را استقصا نمود و با توجه به قراين، معنايى را كه در آيه مراد است‏به دست آورد.

4.استفاده از تاريخ در تفسير قرآن

اطلاعات تاريخى قابل توجه مفسر ارجمند، موجب شده اشتباهات تاريخى را كه از جانب برخى مفسران صورت گرفته يادآورى و تصحيح نمايد.براى نمونه، بلاغى اشتباه تاريخى صاحب تفسير قمى را در تعيين پيامبر داستان طالوت و جالوت گوشزد و قول صحيح را در آن بيان مى‏نمايد.همچنين وى مطالب تاريخى را كه طنطاوى ذيل آياتى درباره جنگ احد بيان كرده است، با ارائه شواهد تاريخى متعدد نقد و رد مى‏نمايد. (72) آشنايى با تاريخ جاهليت نيز اين مفسر ارجمند را در تفسير برخى آيات يارى نموده است.براى نمونه ايشان در تفسير آيه «وآتوا النساء صدقاتهن نحلة...» (نساء 4) مى‏فرمايد: «اين فرمان تاكيدى است‏بر وجوب پرداخت مهريه به زن، به اين بيان كه پرداخت مهريه براى استفاده زن از آن مى‏باشد، نه اين‏كه بهاى رهايى زن از سرپرست‏خود باشد..» . (73)

رنگ تفسيرى

هر مفسر با گرايش خاص به تفسير آيات قرآن مى‏پردازد.گرايش مفسر در تفسير قرآن موجب مى‏شود بيان معارف ويژه‏اى را مورد عنايت قرار داده و درصدد پاسخگويى به پرسش‏هاى خاصى برآيد.بنابراين، تفسير ممكن است داراى رنگ ادبى، اخلاقى، اجتماعى، فقهى، كلامى يا تركيبى از اين‏ها باشد.در مورد تفسير آلاءالرحمن بايد گفت: اين تفسير با توجه به تبحر فقهى مؤلف، در بخشى از آن، رنگ فقهى به خود گرفته است.فقيه بزرگوار در ذيل آيات الاحكام، به تفصيل به بيان مساله و استدلال بر حكم فقهى آن و رد برخى اقوال و برداشت‏هاى تفسيرى ديگر در موضوع مورد بحث پرداخته‏است.سيرى اجمالى در جزء دوم كتاب مويد اين مدعا است. (74)

پى‏نوشت‏ها:

1- حاصل عمر پرثمر علامه بلاغى حدود 60 اثر علمى در زمينه‏هاى فقه، اصول، تفسير، كلام و عقايد; ادبيات است.
2- قيامة: 18/اعلى: 6
3- قصص: 3/آل‏عمران: 58/بقره: 252
4- عبدالكريم سروش، بسطتجربه‏نبوى، ص‏13
5- يعنى عمل پيامبر در ميدان جنگ چنان از شرافت‏برخوردار بود و به اندازه‏اى مورد تاييد و تحسين خدا بود كه گويا خدا در ميدان جنگ سنگ به سوى مشركان افكند.
6- عبدالكريم سروش، پيشين، ص 19
7- بقره: 23
8- ر.ك.به: عبدالكريم سروش، پيشين، ص 19
9- 10- محمد جواد البلاغى، آلاءالرحمن فى تفسير القرآن، 1/3/1/285
11- و همين تقليدناپذيرى معجزه است كه برهانى بر صدق ادعاى پيامبر در سفارت الهى است.
12- آلاء الرحمن 1/4و5
13- ر.ك.به: عبدالكريم سروش، فربه‏تر از ايدئولوژى، ص 125/همو، قبض و بسط تئوريك شريعت، ص 287 و 288 و 463
14- 15- محمدحسين طباطبايى، الميزان فى تفسيرالقرآن، 15/321/همان، 1/6
16- ر.ك.به: بسط تجربه نبوى (مقاله متن متين)، ص 315
17و18- مانند نسيان يا ضعف ادبى، چنان‏كه از مثال‏هاى مرحوم بلاغى به دست مى‏آيد. ر.ك.به: آلاء الرحمن 1/32/همان
19- آلاء الرحمن 1/37 (با اندكى تلخيص)
20 و 21- آلاء الرحمن 1/254
22- بسط تجربه نبوى، ص 314
23- ر.ك.به: محمدهادى معرفت، التفسير و المفسرون، 308 و 309/محمدحسين الذهبى، التفسير و المفسرون، ج 1، ص 66، بيروت، شركة دارالارقم
24- ر.ك.به: محمد هادى معرفت، التمهيدفى‏علوم القرآن 3، ص 16
25- ر.ك.به: آلاء الرحمن 1/254 و 255
26- آلاء الرحمن 1/53
27- اين تمثيل در نظر اول براى اذهان ما پادشاهى را مجسم مى‏كند كه بر كرسى سلطنت‏خود تكيه زده و در مسند قدرت به تدبير امور مى‏پردازد.حال اگر پايه‏هاى مسندى كه پادشاه بر آن تكيه زده، آسمان‏ها و زمين را فرا بگيرد، ذهن به اين معنا منتقل مى‏شود كه آن پادشاه در مقامى قرار گرفته كه دامنه حكومت و تدبير او از ذرات تا افلاك و از ملك تا ملكوت را شامل مى‏شود و هيچ نقطه‏اى در عالم‏هستى‏خارج‏ازحيطه‏فرمانروايى‏اونمى‏باشد.علامه طباطبايى همين عامل را سبب دشوارى تفسير مى‏داند.ر.ك.به: محمد حسين طباطبايى، الميزان‏فى‏تفسيرالقرآن 1/2
28- طرفداران اين نظريه چنين اظهار داشته‏اند: «گاه جامه فرهنگ قوم به تن عقيده و انديشه تنگى و ناباندامى مى‏كند و لذا تنگناها و نقص و كمال خود را لامحاله بر تن آن فرو مى‏پوشاند و گل آن را سرشت ديگر مى‏دهد...پيامبران نه تنها نگفتنى‏ها را نگفتند بلكه گفتنى‏ها را هم چنان‏كه مى‏خواستند نتوانستند بگويند. (عبدالكريم سروش، بسط تجربه نبوى، ص 62) و باز: «اين‏كه (قرآن) پشم و پنبه و كافور و زنجبيل و زنجير هفتاد زرعى و فلز گداخته و...همه نشان مى‏دهد كه چگونه رنگ و بوى ذوق، ظرافت و خلق و خشونت و رسم و عادت محيط و معيشت عربى، هسته مركزى انديشه‏اسلامى راچون‏قشرى‏ستبر فراگرفته است. (همان، ص 56)
29- آلاءالرحمن 1/10، 11، 13
30- عبدالكريم‏سروش، بسطتجربه‏نبوى، ص‏19
31- ر.به.ك: مرتضى مطهرى، مجموعه آثار 3 (راز ختم نبوت)، ص 164 و 168
32- ر.ك.به: سعدالدين تفتازانى، شرح المختصر، ص 13 و 27/محمدتقى مصباح يزدى، قرآن‏شناسى، ص 166
33- ر.ك.به: آلاءالرحمن، 1/9
34- براى اطلاع بيش‏تر از ديدگاه‏ها در اين زمينه ر.ك.به: جامعيت‏شريعت (مجموعه مقالات)، مجموعه آثار كنگره بررسى مبانى فقهى حضرت امام خمينى (ره)، ش 10
35- ر.ك.به: فهد بن عبدالرحمن الرومى، اصول التفسير و مناهجه، ص 136 تا 142
36- بديهى است اين قواعد مورد اتفاق همه مفسران‏نمى‏باشد و هر مفسر براساس قواعدى كه اختيار مى‏كند به تفسير قرآن مى‏پردازد.
37- ر.ك.به: آلاء الرحمن، ج 1، ص 118، 127
38الى 41- ر.ك.به: همان، ج‏1، ص 332 و 374/ج‏1، ص 198/ج 1، ص 37 تا 41/ج 1، ص 204 جلال الدين السيوطى، درالمنثور فى التفسير الماثور، ج 2، ص 660 ابن عمرو و مجاهد گفته‏اند مراد كتمان حمل و حيض مى‏باشد.
42- ر.ك.به: محمدحسين، ذهبى، التفسير و المفسرون، ج 1، ص 40، 148، 61، 64
43- اساس محاورات عرفى بر اين است كه اگر در بخشى از سخن گوينده يا نويسنده، اجمال يا ابهامى باشد از بخشى ديگر سخن او براى رفع ابهام و اجمال كمك مى‏گيرند.از اين‏رو، آياتى از قرآن كه دلالتى روشن و واضح دارند مى‏توانند منبع و مرجعى براى رفع ابهام از آيات ديگر قرار گيرند.
44- روايات تفسيرى معتبر پبامبر صلى الله عليه وآله و اهل‏بيت عليهم السلام او از ديدگاه شيعه يكى از منابع مهم تفسير قرآن به شمار مى‏رود.
45- مراد از منابع لغوى لغت‏نامه‏هاى معتبر و متون اصيل عربى نظير اشعار جاهليت است.
46- منابع تاريخى شامل تمامى نقل‏هاى تاريخى قابل اعتماد است كه بيانگر شان نزول، سبب نزول، فضاى نزول، آداب و رسوم و فرهنگ حاكم در عصر نزول قرآن مى‏باشد.
47- مى‏توان منبع عقلى را مجموعه قضايايى دانست كه عقل مستقلا و يا با بهره گرفتن از مقدماتى ديگر به اثبات آن‏ها مى‏پردازد.
48- محمدحسين ذهبى در «التفسير و المفسرون‏» ، اهل كتاب را به عنوان مصدر چهارم براى تفسير در عصر صحابه شمرده است.ر.ك.به: محمدحسين ذهبى، التفسير و المفسرون، ج‏1 ، ص 64
49- اگر مفسر در برداشت‏هاى قرآنى با مبنايى كه در تفسير قرآن اختيار كرده، منبع اصلى تفسير قرآنى را دريافت‏هاى شهودى بداند تفسير او را باطنى مى‏ناميم.
50- اگر مفسر در برداشت‏هاى قرآنى مصدر و مرجع را دستاوردهاى علوم تجربى قرار دهد و با اصل قرار دادن آن‏ها ظواهر آيات قرآن را توجيه نمايد، طبق بعضى اصطلاحات تفسير او را تفسيرى علمى مى‏ناميم.
51- ر.ك.به: محمدهادى معرفت، التفسير و المفسرون فى ثوبه القشيب، ج 2، ص 21
52- البته جامع البيان طبرى كتاب تفسير روايى صرف نيست‏بلكه در آن به روايات زياد پرداخته شده است.
53- اضواء البيان فى تفسير القرآن، الشيخ محمدالامين بن محمد الشنقيطى و الميزان فى تفسير القرآن، علامه طباطبايى را مى‏توان ازنمونه‏هاى‏بارز اين نوع تفسير دانست.
54- مفسر در اين قسم از تفسير، دستاوردهاى علوم تجربى را از منابع مهم تفسير قرآن تلقى مى‏كند و با مبناى خود درصدد تطبيق آيات قرآن بر نظريات پذيرفته شده دانشمندان علوم تجربى برمى‏آيد و آياتى را كه ظاهر آن‏ها با اين نظريات تطابق ندارد به گونه‏اى توجيه مى‏كند.ازاين‏روش‏درتفسيرطنطاوى‏استفاده شده است.
55- مفسر در اين روش دريافت‏هاى شهودى و عرفانى‏رامنبع اصلى تفسير خود مى‏شمارد و با ناديده گرفتن ظواهر عرفى قرآن، آيات آن را بر معانى باطنى ورمزى‏حمل‏مى‏كند. ازاين‏نمونه‏در تفسيرالفتوحات‏المكية‏نوشته‏محى‏الدين‏ابن عربى‏فراوان‏يافت‏مى‏شود.برخى‏قرآن‏پژوهان‏تفسير باطنى، عرفانى و رمزى را از يكديگر جدا كرده‏اند.ر.ك: محمدعلى ايازى، المفسرون، حياتهم و منهجهم، ص 58 تا 63
56- در استفاده از منبع عقلى همه مفسران به يك شيوه عمل نكرده‏اند.برخى، به شيوه‏اى معتدل از قضاياى بديهى عقلى در تفسير ظاهر قرآن مدد جسته‏اند و برخى، با اعتماد افراطى بر آراء فلسفى - خود به تاويل آيات قرآن و تطبيق آيات قرآن و تطبيق ايات بر اين نظريات پرداخته‏اند.نمونه‏هايى از افراط و تفريط در استفاده از اين منابع در تفاسير يافت مى‏شود.
57 الى 69- ر.ك.به: محمدجواد بلاغى، آلاء الرحمن، ج 1، ص 47/ج 2، ص 31/ج 2، ص 274/ج 1، ص 251 و 216/ج 1، ص 36/ص 119/ص 118/ص 64/ص 238/ص 124/ص 138/ج 1، ص 200، 316، 346، ج 2، ص 119/ج 1، ص 121
70- محمدحسين طباطبايى، الميزان فى تفسير القران، ج‏1، ص‏26/آلاءالرحمن، ج 1، ص 54
71- براى نمونه ر.ك.به: آلاء الرحمن، ج 1، ص‏321، 240، 287، 336، 339، 340، 345
72- ر.ك: آلاء الرحمن، ج 1، ص 338
73- ر.ك: آلاء الرحمن، ج 2، ص 11
74- ر.ك: آلاءالرحمن، ج 2، ص 2625 (ارث البنات و الابوين‏والاقوال‏فيه) /همان‏ص‏28تا30 (ميراث الكلالة) /همان، ص 31 تا 33 (لايرث الكافر و العبدو ولدالزنا)

مقالات مشابه

بررسی تطبیقی روش و قواعد تفسیری علامه بلاغی و بنت الشاطی

نام نشریهپژوهش های تفسیر تطبیقی

نام نویسندهسیدعبدالرسول حسینی‌زاده, فاطمه احمدی‌نژاد

آلاء الرحمن فی التفسير القرآن

نام نویسندهعلی رفیعی