براي نخستين بار تفسيري نفيس، از تفاسير ناشناخته فرهنگ غني اسلامي و از شاهكارهاي ادب پارسي، جلوهاي از هويت اصيل پايدار مكتب تشيع در قرن هفتم قمري، كه اولين تفسير ادبي، روايي شيعي در تاريخ كهن ادبيات ايران زمين به شمار ميآيد و به تفسير " بلابل و قلاقل " شهرت دارد، اثري از " ابوالمكارم علوي حسني " است كه به كوشش و اهتمام مرحوم استاد علامه و محقق فرزانه، حاج سيد عبدالعزيز طباطبايي يزدي (قدس سره) تمامي مراحل تصحيح و تحقيق و تعليقات آن به انجام رسيد كه به حق احياي اين اثر را ميتوان برگي از كارنامه درخشان زندگاني پربركت آن فرزانه برشمرد. به تازگي تصحيح و تحقيق و تعليقات جديدي بر اين تفسير شريف بر اساس تنها نسخه شناخته شده موجود در كتابخانه مرحوم آيت الله مرعشي نجفي، توسط " محمد حسين صفاخواه " در مجموعهاي با حدود دو هزار صفحه در چهار مجلد انجام شده كه مجلد چهارم آن، اختصاص به فهارس فني و نمايه موضوعي الفبايي و كتاب شناسي منابع و مأخذ تحقيق (كتاب نامه و آشنايي با مؤلفين كتب) دارد.
به درخواست گلستان قرآن، مصحح اين اثر ارزشمند، معرفي گونهاي بر كتاب «بلابل و قلاقل» نوشته كه به نظرتان ميرسد.
تأملي دوباره در اصالتهايمان لازم است. " اصالت " و يا به تعبير ديگر " هويت فرهنگي " ، رودخانهاي پرخروش و همواره جاري است، گر چه از زماني دور به جريان افتاده، و از سرچشمهاي نظر نشأت گرفته است، لكن هيچگاه به عدم نميپيوندند و كهنگي بر آن راه ندارد.
آب، همواره مايه حيات و بالندگي روح و جان مردمان است. و اين اصل مسلم، جدا از هر گرايش ديني يا فرقهاي، اعتباري جاودانه دارد.
آينده، در زمان حال پي ريزي ميشود. و تفكر صحيح در زمان حال، بي نگرش ژرف به گذشته غير ممكن است.
نگاهي از سر عبرت به تحولات فرهنگي، و خشتهايي كه بر اين بناي كهن كار گذاشته شده است، ما را از اعوجاج و انحراف و كجراهه رفتن حتي المقدور باز ميدارد.
ما مسلمانيم، و به شناخت قرآن ـ پيمان مكتوب الهي ـ و پيامبر و خاندان پاك نهادش عليهم السلام ـ به خصوص شناخت حجت حق، امام عصر و بقية الله الاعظم روحي و ارواح العالمين لتراب مقدمه الفداء، كه اين كتابهاي زنده هدايت هستند، نيازمنديم. اين نياز، از شرايطي خاص برنخاسته، كه خود را از آن برهانيم. و اين نياز از تعصبي خاص نشأت نگرفته كه خود را از آن بي نياز بدانيم.
اين نياز، نيازي است جاودانه؛ نيازي است از سر درد؛ براي هر كسي كه به فرهنگ جامعه خود ميانديشد. براي هر مسلماني كه به اعتلاي اعتقاد خود و رشد و نمو آن فكر ميكند. و خلاصه براي هر آن كس كه «آنچه خود دارد، از بيگانه تمنا نكند» و در سر، عزم آن دارد كه: «با ذهن خود بيانديشد و با زبان خود بگويد.»
به منظور بازسازي فرهنگ جامعه و بازپروري انديشههاي سرمايههاي اندوخته جوانانمان نياز به آن داريم كه فرهنگ اصيل اسلامي خود را باز شناسيم. و ذخاير مفقوده خود را بيابيم، كه هم از آنها كمال استفاده را بنماييم و هم به آناني كه به علت بي هويتي، به فرهنگ مغرب زمين با بهت و خود باختگي چشم دوختهاند، عرضه كنيم. و به همگان اين باور را بيان داريم كه فرهنگ غني و پربار اسلاميمان، هيچگاه به نشخوار شدهها و پس ماندهها و تفالههاي بيگانگان و بيگانه پرستان نياز نداشته و ندارد.. نداي پرطنين " الاسلام يعلموا و لا يعلي عليه " را به گوش عالميان برسانيم.
قرآن در عين حال كه مجمل نازل شده، در برگيرنده همه چيز است. بيان قرآن نياز به تفسير مفسر دارد تا آن «همه چيز» را از دل اجمال در آورده، به تفصيل براي مردم بيان كند.
تنها كسي در اين مقام است كه عالم به علم الهي باشد و علم تفسير را از رسول خدا كه قرآن بر او نازل شده فراگرفته باشد.
نكته دوم اينكه، آن كسي متذكر قرآن ميشود كه دل به آستان مذكر آن بسپارد و الاتذكر در او اثر نميكند و بر دلش قفل زده ميشود. به بيان ديگر فقط «اولوالالباب» متذكر ميشوند:
انما يتذكر اولوالالباب (رعد 13/19، زمر 39/9)
خداوند به رحمت خويش قرآن را ساده نازل كرده و خود در كتابش فرموده:
«ولقد يسرنا القرآن للذكر» (قمر 54/17،22،32،40)
اما به رأفت خويش اين سادگي را به لسان نبي خود قرار داده است:
«فانما يسرناه بلسانك» (مريم 9/97، دخان 44/58)
و بديهي است كه با ختم رسالت، اين وظيفه به عهده خلفاي او كه حامل علم قرآن باشند خواهد بود و همين جا است كه حديث محكم و وزين «ثقلين» بار ديگر جلوه ميكند.
نكته چهارم ـ ظاهر قرآن، با همين اجمالش حجت است و باطن آن نيز تأييد كننده و مبين ظاهرش و حجت بر حق است. امامان هادي، عالمان صادق و مترجمان وحي خدا نيز حجت الهي اند بر خلق. و مسلم آنكه آن حجت، در كنار اين حجت جداييناپذير تا روز قيامت باقي اند و همه مردم (عرب و عجم) همواره به آنها نياز دارند.
نكته پنجم ـ تا آنجا كه تاريخ نشان داده مراجعات مكرر مردم عادي، زنادقه و ديگران به عنوان طرح سؤال يا تناقض و اشكال از قرآن صورت گرفته و اين خود دليل بر آن است كه قرآن به تنهايي كافي نيست. و نكته جالبتر آنكه چنانچه اين مراجعه به اهلش صورت نگرفته باشد منتهي به صدور پاسخ نامناسب، يا عدم دريافت پاسخ مناسب شده؛ و تنها مرجع براي پاسخ گويي همان بزرگواراني بوده و هستند كه «اهل ذكر» اند.
وقتي عرب، معني «و فاكهة و ابا» و يا معني «كلاله» را نداند، عجم در اين ناداني اولي است. لذا لازم است در كنار قرآن، شخصي، (اگر چه در لباس بشري اما) برگزيده الهي و سيراب شده از معدن علم نبوي باشد تا رفع مشكل كند و راه صحيح را باز نمايد:
ولو ردوه الي الرسول و الي اولي الامر منهم لعلمه الذين يستنبطونه منهم (نساء 4/83)
فان تنازعتم في شيئ فردوه الي الله و الرسول (نساة 4/59)
نكته ششم ـ از ويژگيهاي مهم قرآن، به بيان خود قرآن، نور و هدايت بودن است. چگونه چنين نباشد در حالي كه كتب پيشينيان، اين ويژگيها را داشته است (مائده 5/44 و 46) پس، هدايت ويژگي قرآن است اما از پرتو انوار آن، كسي بهره ميبرد كه خود را در مسير آن قرار دهد؛ نه آنكه بر دلش قفل زده باشد:
«ان هذا القرآن يهدي للتي هي اقوم»(الاسراء 17/9)
ولذا در فتنهها، به سراغ قرآن بايد رفت، چرا كه تنها پناه در امور سخت، قرآن است. با توجه به مقدمات سابق آنجا كه سخن از قرآن است، مراد، قرآن با اولوالامر است؛ چرا كه ما، قرآن بدون اهل بيت عليهم السلام را نپذيرفتهايم.
نكته هفتم ـ عدم مراجعه بر معدن علم، سبب پيدايش اختلافات، سقوط در چاههاي خطرناك جهل،
قياس و بدعت است.
چنانچه قرآن به تنهايي كافي باشد، نبايد چنين آثاري داشته باشد. اما با وجود آيات متشابهات، ضرورت مراجعه به راسخون در علم و تفسير متشابهات به محكمات، احساس ميشود.
نتيجه آنكه:
ظاهر و باطن قرآن، به عالمان كتاب و تراجم وحي محتاج است. و لذا:
ـ آنها كه به باطن قرآن، بي عالم آن، معتقد شدند راه خطا پيمودند.
ـ و آنها كه فقط به ظاهر قرآن چنگ زدند و خود را از معصومين بي نياز ديدند نيز هلاك شدند.
ـ و آنها نيز كه خود را در مقام بيان قرآن ديدند و مقام «لتبين للناس ما نزل اليهم» را مدعي شدند، و در واقع به نوعي ادعاي نبوت نمودند نيز نفهميدند و به منزل نرسيدند.
تنها آنها كه گوش به فرمان حبيب خدا داده و به ثقلين چنگ زدند و قرآن همراه با معصوم را ـ كه پاكيزه از هر رجس، بلكه پاك كننده و هر رجس است ـ معتقد شدند رستگار شدند.
تذكر اين نكته ضروري است كه تفصيل اين نكات و مستندات آنها در مقدمه تفسير بلابل آمده است..
در آنجا چنين بيان شده است:
با مرور گذري كوتاه بر مباحث عنوان شده در مقدمه تعدادي از تفاسير، متذكر خلائي خواهيم شد كه علت طرح بحثي به عنوان «علت نياز به تفسير» گرديد. نمونهاي از آن موارد چنين است:
ـ كتابت قرآن و گرايش علما به رسم الخط عثماني.
ـ اعراب قرآن
ـ كيفيت نزول و چگونگي جمع آوري قرآن.
ـ قراء سبعه.
ـ سبب نزول.
ـ اعجاز قرآن.
ـ قرآن مخلوق نيست، محدث است.
ـ فضل قرآن و حامل آن و تحذير از رياء.
ـ حروف مقطعه.
ـ مجاز و تشبيه و استعاره... در قرآن.
ـ ناسخ و منسوخ.
ـ قصص انبياء.
ـ تبيان كل شيء بودن قرآن.
ـ سنت متأخر از كتاب و تفصيل آن است.
ـ ضرورت تفسير، طبقه بندي مفسرين و بررسي شيوه تفسيري تفاسيري از اهل سنت.
ـ معني تفسير و تأويل.
ـ تفسير به رأي.
ـ تفسير اصح.
ـ علومي كه جهت تفسير لازم است.
در اين مقدمات، وقتي سخن از تفسير كلام خداست لغت را ارجاع به لغويون، معاني بيان را ارجاع به علماي ادب و خلاصه ارجاع هر بحث به عالم مخصوص آن كردهاند. اما هيچگاه تذكر ندادهاند كه آنكه جامع اين علوم بلكه علوم افضل از اينها است به عنوان مفسر واقعي قرآن بايد معرفي شود، همان شخصي كه حامل علم نبوي است.
در آنچه تشخيص دادهاند كه قرآن ـ اگر چه همه آن به لسان عرب است اما ـ احتياج به تفسير دارد خطا نرفتهاند خطا در آن بود كه به مفسرين واقعي كه قرآن در خانه دل آنها جا گرفته و لذا آنها منبع علم و حكمت اند بايد رجوع شود ولي آنها خود را بي نياز ديدند، و شايد گمانشان اين بوده كه با تمسك به ديگران زودتر يه مقصد ميرسند. خطا كردند چرا كه از سخن رسول خدا در تمسك به اين ثقل تبعيت ننموده و يا پنداشتند كه خدا در امر خويش ـ امر به اطاعت از اولوالامر و واگذاري علوم مورد نياز مردم به ائمه اطهار عليهم السلام ـ اشتباه نموده است!!
بزرگاني كه شناساي مفسر و تفسير " بلابل القلاقل " بودهاند:
اول ـ ميرزا عبدالله اصفهاني، در مكتوبي كه به علامه مجلسي نوشته، بحارالانوار 110/177:
«و كتاب بلابل القلاقل في تفسير الايات المصدرة بكلمة «قل» و غيرها علي وفق الاخبار و الاحاديث، لواحد من اشراف الشيعة، الا ان كله بالعجمية».
ودوم ـ شيخ آقا بزرگ طهراني، الذريعه 3/140 رقم 477.
«بلابل القلاقل» في تفسير الايات المصدرة بكلمة «قل» علي ما ورد في الاحاديث الشريفة و ترجمتها بالفارسية لبعض الاشرف.
كما وصفه كذلك بعض الفضلاء في ما كتبه الي العلامة المجلسي. و قد ذكر فيه الكتب التي ينبغي أن تدرج في «بحارالانوار»، صورة كتابة مسطورة في آخر مجلدات البحار.»
سوم ـ علامه معاصر مرحوم سيد عبدالعزيز طباطبايي، تعليقه بر الذرعه 3/140 رقم 477:
«هو الشريف قوام الدين العلوي الرازي، حال اليه في تفسيره الذي سماه دقائق التنزيل، فقال في تفسير «و آت ذي القربي حقه» بعد ذكر منع ابي بكر فاطمة فدكاً و غضبها عليه ما معربه: انا قد ذكرنا قصة فدكا مستوفا و في كتاب بلابل القلاقل و في كتاب هداية العوام في عقائد الانام و هذا الشريف معاصر لابن زهرة في القرن السادس او متأخر عنهاي من اعلام القرن السابع.»
چهارم ـ شادروان محمد تقي دانش پژوه، فهرستواره فقه هزار و چهار صد ساله اسلامي در زبان فارسي /106ـ108
و نيز در فهرست ميكرو فيلمهاي كتابخانه مركزي 3/280 كه ضمن آن نقل كرده نسخهاي از اين تفسير نزد آقاي دكتر علي سعيدي بوده است.
پنجم ـ سيد محمود مرعشي نجفي، مجله بينات، سال اول، شماره 4، ص 181ـ182: «تفسير بلابل القلاقل، تأليف ابوالمكارم محمود بن محمد الحسني الواعظ از دانشمندان سده هفتم هـ.ق است كه در فارس ميزيسته.
بلابل القلاقل تفسيري است روايي و مختصر به ترتيب سورههاي قرآن كريم براي آياتي كه با لفظ «قل» در آن بكار رفته است. و در كنار نقل روايات از صحابه و تابعين نيز نقل قول ميكند و مشتمل بر رد و ايرادهايي است و آنجا كه نظر خود را بيان ميكند با جمله «مؤلف كتاب گويد» اشاره ميكند».
و پس از معرفي كامل نسخه و مشخصات آن مينويسد:
«متأسفانه اين نسخه تاكنون به چاپ نرسيده است و بايسته است كه علاقه مندان به قرآن كريم و محققان گرانمايه در احياء اين اثر ابتكاري، تلاش نمايند تا خدمتي به جامعه اسلام و همه قرآن پژوهان باشد.»
شيوه تفسيري مفسر به شرح زير است:
اول ـ نقل اقوال مفسرين طبقه اول: در مواردي، مفسر، اقوال مفسريني چون مجاهد، زيد ارقم، قتاده و ابن عباس را آورده و سپس آن را مورد انتقاد قرار داده است.(برگ 89 ـ ر، نسخه)
دوم ـ استناد به مفسرين طبقه دوم: در مواردي، به اقوال ابن جرير اشاره مينمايد.(برگ 88 ـ ر، نسخه)
سوم ـ استناد به كتب اهل سنت: اگر چه در بسياري موارد كتب مورد استناد را ذكر ننموده؛ ليكن در چند مورد از مصابيح، صحيح مسلم و صحيح بخاري ياد كرده است. (77و88و129)
چهارم ـ شيوه سؤال و جواب در تفسير: مفسريني شيوه تفسير خود را بر اين اساس نگاشتهاند.
اما مفسر ما در مواردي از اين روش استفاده كرده است:
(برگهاي 74پ، 100، 103، 124 پ، 134، 144پ، 154پ، 161، 163، 180پ، 142پ، 146پ، 141ر، 33پ، 38،47پ، 38، 47پ، 50، 61، 62ر، 56پ، 67، 68، 73، 74)
و گاهي نيز همين سوال و جواب را به شكل «اگر گويي...، گوييم مطرح ساخته است» (نمونه 2/148) و اين همان شيوهاي است كه در تفسير ديگرش «دقائق التأويل» نيز آن را به كار برده است.
پنجم ـ از شيوههاي ديگر تفسيري مفسر ما را ميتوان ساده گويي وي دانست. مثلاً ذيل آيه «يسئلونك عن الروح» با نقل عبارتي مبني بر اينكه «روح چيزي است كه حيوان به آن زنده است» مينويسد:
اين قائل بسي دود چراغ خورده و سعي كرده تا اين علم، حاصل كرده است كه اين معني مشكل معلوم وي شد. (برگ 91 ر)
ششم ـ بيش از آنكه مقيد به اقوال مفسرين باشد پاي بند به اصول است:
(ص 148 ر) علماء سنت و جماعت از ابن عباس نقل ميكنند كه:
«انما يريد الله ليذهب عنكم الرجس اهل البيت» در حق زنان رسول آمد.
مصنف كتاب گويد: اين نقل از عبدالله، كذب محض است زيرا كه خطاب زنان به كاف و نون بود و خطاب مردان به كاف و ميم. و اين معني كودكان كتاب فهم كنند. فكيف عبدالله كه رأس اهل تفسير است.
برخي از ويژگي هاي ادبي و املايي و معادلهاي فارسي در تفسير بلابل القلاقل:
اول ـ باري تعالي، رغم انف اهل جاهليت را، ميراث مقدم داشت. (51 ـ ر)
دوم ـ فروگذارنديشان (= فروگذاشتن شان) (57 ـ پ)
سوم ـ بداتست (= بداده است) (60 ـ ر)
چهارم ـ تو برياي از ايشان (= لست منهم في شي) (62 ـ ر)
پنجم ـ انفال ديگرست و غنيمت ديگر (69 ـ پ)
ششم ـ آرام جايها (= مساكن) (71 ـ پ)
هفتم ـ و رسول صلي الله عليه و آله فرمود: هركه خواهد كه به شيطان نگرد، گو به نبتل بن الحارث يا ] نفيل بن الحارث [ نگر (73 ـ پ)
هشتم ـ ليرضوكم = تا شما زيشان راضي شويد (73 ـ پ)
نهم ـ ليقولن انما كنا نخوض و نلعب = گويد ما شورندگي و بازي ميكرديم (در ص 326 = شوريدگي) (75 ـ ر)
دهم ـ اما بتعصب سرد قبول نميكني (80 ـ پ)
يازدهم ـ و يستنبئونك يعني از خود ميگويي يا مشغولي (82 ـ پ)
دوازدهم ـ بوي بهشت نشنوند (83 ـ الف ـ ر)
و موارد ديگري كه در نسخه فراوان يافت ميشود. مانند:
پذران مااند، مشغول اند (9 ـ پ) مومنان ايم (4 ـ پ)، آوردماني (5 ـ ر)، برگشتگان (بركشتگان) - 10 ـ ر)، كشتند (گشتند) (10 ـ پ) و بوذيت (3 ـ پ) و...