آيه نخست سوره مسد درباره ابولهب عموى پيامبر و يكى از چهرههاى بانفوذ بنىهاشم از قبيله قريش است. اين آيه نفرينى متوجه دستان ابولهب مىكند: تَبَّتْ يَدا أبِىلَهَبٍ «نابود باد دو دست ابولهب» (تَبَّتْ را معمولاً به معناى نفرين مىدانند). در بيان علت چنين حمله سنگينى عليه عموى پيامبر، تفاسير متعددى ابراز كردهاند. معروفترين روايت اسبابالنزول چنين مىگويد كه وقتى ابولهب نخستين دعوت علنى پيامبر را شنيد، به وى گفت: تَبّاً لَك، (لعنت برتو) و سوره مسد ناظر به همين ماجرا نازل شده است. اما از اين داستانِ روشن هم باز بهخوبى برنمىآيد كه چرا قرآن كريم بهجاى اشاره به خود ابولهب و گفتنِ تَبّاً لأبىلَهَبٍ، دستان او را لعنت مىكند. ديگر تفاسير چنين پاسخ مىدهند كه «دستها» كاربردى ادبى دارند و هم از اين رو، به توصيف اعمال فيزيكى متعدد ابولهب عليه پيامبر و اصحاب وى مىپردازند.
در اين ميان، روايتى خاص و استثنايى داريم كه بيش از آنكه اين سوره را با دشمنى ابولهب عليه پيامبر پيوند زند، موضوع را به توجه وى در عبادت بت «العزّى» مرتبط مىداند كه معبدش خارج از مكه، در نخله واقع بود. روايت يادشده تعبير «دو دست» را نماد يا استعارهاى از «نعمت» مىشمارد. نقل است كه ابولهب هم از بتِ «العزّى» و هم از پيامبر جانبدارى مىكرد و اميد بسته بود تا دستكم، يكى از اين دو جانب، او را به برخوردارى برسانند. بنابه اين روايت، سوره مسد در مقام بيان تباهى اميدهاى ابولهب نازل شده است.
من در مقالهاى كه سالها پيش منتشر كردم، ضمن مرور و بررسى كامل تمام اين تفاسير، اعتقاد جازم يافته بودم كه همين روايت اخير ــ كه به حمايت ابولهب از «العزّى» اشاره دارد ــ معناى «واقعى» آيه نخست را مىنمايد. اما اكنون اين روايت هم از نظر من چيزى جز پردازشى تفسيرى درباب متن قرآنى و تبيينى از علت نامگذارى ابولهب به عبدالعزّى نيست.
با تمام اين احوال، گمان مىكنم راه حل ممكن براى يافتن معناى آيه نخست سوره مسد را بايد خارج از حيطه متداول تفسير، در روايتى يافت كه تاكنون در مباحث مربوط به تفسير سوره مسد مورد توجه قرار نگرفته است. اين روايت خاص را مىتوان «روايت غزال» ناميد. كاملترين نقل آن را ابنحبيب (م 245 ق) در مُنَمَّق خود آورده است. روايت مىگويد كه ابولهب در جنايتى مشاركت كرده بود كه در مكه دوران جاهليت بلوايى بزرگ ايجاد كرد. او و رفقاى همپيالهاش ــ كه نامهايشان در گزارش آمده است ــ دست به هتك حرمت كعبه زدند. ايشان بنابه اين نقل، هر از چندى در خانه مِقْيَس بن عدى از تيره بنوسَهم از قريش گردهم مىآمدند. مِقْيَس دو كنيز آوازهخوان داشت كه كارشان سرگرم ساختنِ مهمانان وى در بزمها و شرابخوارىهايشان بود. از قضا روزى آنان بىپول شدند و نتوانستند ديگر شرابى تهيه كنند؛ لذا ابولهب پيشنهاد داد غزالى طلايى را كه پيشترها پدرش عبدالمطَّلب به كعبه اهدا كرده بود بدزدند. نقل است كه عبدالمطّلب اين غزال را هنگام حفر [مجدد ]چاه زمزم از درون زمين يافته بود. با اين حساب آنان به كعبه رفتند و آن غزال نفيس را با استفاده از تاريكى شب دزديدند، تكهتكهاش ساختند و بين خود تقسيم كردند؛ بخشى را به دختران آوازهخوان دادند و با باقىاش شراب خريدند. قريشيان با اطلاع از مفقود شدن غزال، ناراحت شدند و در اين ميان عبداللّه بن جدعان بسيار خشمگين بود. وخامت اوضاع و بزرگى جنايت را از اينجا مىتوان حدس زد كه قريشيان از اين غزال با تعبير «غزال رَبِّكم» ياد كردهاند.
سرانجام دستهاى از بنىهاشم (ابوطالب، عباس و ديگران) كه متعلق به «حلف المُطَيَّبون» بودند، دزدان را تعقيب و دستگير كردند. اعضاى «حلف المُطَيَّبون» از اتحاد رقيب يعنى «حِلف الأحلاف» (كه مِقْيَس، صاحب كنيزان آوازهخوان و يكى از اعضاى بنوسَهم از ايشان بود) خواستند تا دزدان را با قطع دستهاشان به مجازات برساند. نهايتاً «حِلف الأحلاف» با پرداخت فديه جايگزين به ابوطالب و زبير، از فرزندان عبدالمطَّلب ــ همان اهداكننده غزال به كعبه ــ تنى چند از دزدان را رهايى بخشيدند؛ چندتن از دزدان گريختند و سالها بعد در جنگهاى قريش عليه پيامبر به قريش پيوستند؛ و باقىمانده شركتكنندگان در ماجراى هتك حرمت كعبه مجازات شدند و يك دستِ هر كدامشان مطابق قانون قريش قطع شد.
اما ابولهب در اين ميان با توجه به جايگاه ممتازش دست خود را ــ بنابه اين نقل ــ نجات داد. بنابه نقل ابنحبيب، دايىهاى وى از قبيله خزاعه، مصونيت وى را تأمين كردند. وى در كتاب خود بيتى را نقل مىكند كه در آن اشارهاى به موضوع رهايى ابولهب از مجازات آمده است: «آنان جان يكى از بزرگان عبدمناف [= ابولهب] را حفظ كردند، همان هنگام كه تيغ تيز شمشير بر بالاى انگشتان دست وى مىچرخيد.» گفتنى است كه ابولهب گاه با عنوان «سارق غزال الكعبة» شناخته مىشده است.
در منابع ديگر هم اشاراتى به اين ماجرا مىتوان يافت. بلاذُرى (م 279 ق) نقل مختصرى از اين حادثه را همراه با اشاراتى اجمالى به برخى از سارقان ذكر كرده است. يكى از اينان يعنى أبوإهاب بن عزيز دارمى [از قبيله تميم] را ابنحزم (م 456 ق) چنين توصيف مىكند: «يكى از كسانى كه همراه ابولهب و يارانش غزال كعبه را دزديدند.» ابنالكلبى (م 204 ق) هم با تصريح به نام مِقْيَس، صاحب كنيزكان آوازهخوان، مىگويد غزال كعبه را در خانه وى تكهتكه و تقسيم كردند.
مسعودى هم از ماجرا اطلاع داشته است. مطابق نقل وى، حادثه سرقت غزال از كعبه، چند سال پيش از بعثت پيامبر، در زمانى روى داد كه خانه خدا در اثر سيل خراب شده بود. در آثار ابناسحاق (م 150 ق) و ابنسعد (م 230 ق) نيز سخن از گنجى به ميان آمده كه از كعبه به سرقت رفته است.
تصويرى دقيق از ابعاد و اهميت اين جنايت را، از اين خبر مىتوان بهدست آورد كه مىگويد پيمان موسوم به حِلف الفُضُول در واكنش به «ماجراى سرقت غزال از كعبه» پديد آمد. اين پيمان كه بنىهاشم و برخى ديگر از تيرههاى قريش در آن حضور داشتند، در خانه عبداللّه بن جدعان بسته شد تا جايگزين دو پيمان قبلى به نامهاى حلفالمُطَيَّبون و حِلفالأحلاف شود. هدف از انعقاد اين پيمان، دفاع از ارزشهاى اخلاقى و اقدام عليه ظهور هرگونه بىعدالتى در مكه صرفنظر از موقعيت اجتماعى مجرمان بود.
روايت غزال به ابوابى از كتب اسلامى مرتبط با بحث احكام قطع دست دزد نيز راه يافته است. ابنحبيب مىگويد تنها كسانى كه دستشان به جزاى سرقت غزال از كعبه قطع شد، عبارت بودند از: مُلَيح بن شُرَيح از بنىعبدالدّار قريش و مِقْيَس.
روايت غزال كاملاً غيرقرآنى است و به كلى از نزول سوره مسد بيگانه است. به عبارت ديگر، بيشتر از آنكه بوى اين روايت از آيه نخست سوره مسد بهمشام برسد، بايد گفت پيشترها، قبل از آغاز رسالت پيامبر در ميان مردم متداول بوده است. فىالمثل حسّان بن ثابت، شاعر پيامبر ضمن اشاره به روايت غزال، آن را چونان خاطرهاى معروف از جاهليت مىشمارد. وى در برخى ابيات ثبتشده در ديوانش، خطاب به يكى از سارقان (الحارث بن عامر) كرده، از او مىخواهد كه غزال دزديدهشده را بازپس دهد.
بنابراين چندان دشوار نيست كه بپنداريم دو آيه نخست سوره مسد ــ با مضمون دستان ابولهب ــ را مىشود، و حتى بايد، اشارهاى به فضاى داستان غزال دانست كه احتمالاً براى نخستين مخاطبان قرآن شناخته شده بوده است. معناى ضمنى اين آيات ظاهراً چنين است كه حتى اگر ابولهب يك بار حرم مقدس الهى را هتك حرمت كرد و از مجازات معمول براى دزدى گريخت، خداوند چنين مقرر داشته است كه عنقريب دو دستش به جزاى شايستهاى برسند (آيه 1)؛ اين بار نه جايگاه ممتاز خانوادگى، نه مال يا هيچ كرده او نتواند وى را رهايى بخشد (آيه 2). چنين برداشتى از سوره مسد يعنى سوره مذكور به مقطع تاريكى از زندگى ابولهب در جاهليت اشاره دارد، كه آن روزها وى با تكيه بر قدرتش گستاخانه عليه خداوند اقدام مىكرد و به هتك حرمت غزال ــ عبدالمطّلب ــ جدّ پيامبر و پدر خودش ــ مىپرداخت. اين خاطره كهن با شروع دشمنى ابولهب عليه پيامبر بار ديگر زنده شده، و سوره مسد آمده است تا گناهان و جرايم گذشته و امروز او عليه خداوند و فرستادهاش را محكوم كند.
چرا نمىتوان در منابع تفسيرى اشاره روشنى يافت كه ما را از سوره مسد به ياد روايت غزال اندازد؟ به نظرم پاسخ ساده است. پس از تثبيت و جاافتادن الگوهاى تفسيرى، اين انديشه كه قرآن شايد سرقت گذشته از كعبه و هتك حرمت غزال طلايى را گناهى بزرگ دانسته است، ديگر چندان مقبول و مناسب نبود. عالمانى كه دانش رسمى تفسير را شكل دادند، پيشتر خود متأثر از انديشههاى بتشكنانهاى بودند كه طى سده نخست هجرى جاافتاده بود. مطابق اين انديشهها، تمام مجسمهها و تصاوير از موجودات زنده بايست از درون كعبه محو مىشد. نقل است كه پيامبر نيز خود با پارچهاى خيس تصاوير جاهلى را از درون خانه خدا زدود. با غزالى طلايى، حتى اگر ديگر در كعبه هم نباشد، چندان بيش از اين تسامح صورت نمىگرفت. بنابر برخى روايات، پيامبر به همسرش امسلمه دستور داده بود خود را از چنين غزال طلايى مشابهى خلاصى بخشد و آن را صدقه دهد.
از اين منظر و در فضاى بتشكنانه [پس از اسلام] محو غزالى طلايى از كعبه، حتى به طريق دزدى، ديگر آن اندازه كه مكيان جاهلى مىپنداشتند، گناه بزرگى نبود؛ از اين رو، مفسران قرآن نمىتوانستند ماجراى غزال ابولهب را به منابع تفسيرى بازگردانند. در بيان اسباب نزول سوره مسد، ابولهب را بايد با گناهان ديگر پيوند مىزدند كه بيشتر با الگوى رايج مخالفت مستقيم عليه پيامبر تطابق داشته باشد. اقوال تفسيرىاى كه مفسران قرآن تمايل به ثبت و ضبط آنها داشتهاند، انواع تفاصيل و ريزهكارىهاى تفسيرى درباب «دستان ابولهب» است. با اين حساب، سوره مسد از تمام زمينهها و پيوندهاى ماقبل اسلام جدا مىشود و صرفاً به اختلاف ميان پيامبر و ابولهب انحصار مىيابد.
خلاصه كلام آنكه، بحث ما در اين مقال كوشيد از گفت و گويى ضمنى ميان قرآن و برخى روايات معروف در جاهليت پرده بردارد. اين روايات از آن رو نتوانستهاند به جوامع تفسيرى راه يابند كه انديشههاى (بتشكنانه) تازه و شكلگرفته در صدر اسلام آنها را با تفاسير مقبول و متداول از قرآن بىارتباط ساخته است. نتيجه فرعى و آموزنده بحث ما اين شد كه قديمترين خاستگاههاى ادبى براى ــ دستكم ــ برخى فقرات قرآن، درواقع ريشه در مكه دوران جاهلى دارد و نه هيچ جاى ديگر.
أبوالفرج الاصفهانى، كتاب الأغانى، 20 جلد، قاهره، 1285 ق /1896. افست بيروت، 1970.
العسكرى، ابوهلال، كتاب الأوائل، بيروت، 1987.
البلاذرى، احمد بن يحيى، جُمل من انساب الاشراف، تحقيق سهيل زكّار و رياض ــ زركلى، 13 جلد، بيروت، 1996.
الحلبى، على بن برهانالدين، السيرة الحلبية، 3 جلد، قاهره، 1320 ق /1902 م، افست بيروت، بىتا.
حسّان بن ثابت، ديوان، تحقيق وليد د . عرفات، 2 جلد، لندن، 1971.
الهيثمى، نورالدين، مجمع الزوائد و منبع الفوائد، 10 جلد، افست بيروت، 1987.
ابنحبيب، محمد، المُحَبَّر، حيدرآباد، 1942، افست بيروت، بىتا.
ابنحبيب، محمد، المُنَمَّق فى أخبار قريش، تحقيق خورشيد أحمد فارق، بيروت، 1985.
ابنحزم، على بن احمد، جَمهرة أنساب العرب، تحقيق عبدالسلام هارون، قاهره، 1962.
ابنهشام، عبدالملك، السيرة النبوية، تحقيق مصطفى السقا، ابراهيم الابيارى و عبدالحفيظ الشلبى، 4 جلد، افست بيروت، 1971.
ابنالكلبى، هشام بن محمد، جمهرة النسب، تحقيق ناجى حسن، بيروت، 1986.
ابنقتيبة، عبدالله بن مسلم، كتاب المعارف، تحقيق محمد اسماعيل الصاوى، افست بيروت، 1970.
الطبرانى، سليمان بن احمد، المعجم الكبير، تحقيق حمدى عبدالمجيد السلفى، 25 جلد، بغداد، 1980-1985.
G.R. Hawting, »The disappearance and rediscovery of Zamzam and the `Well of the Ka`ba',« BSOAS 43 (1980), 44-54.
Uri Rubin, »`Abu Lahab and Sura CXI,« Bulletin of the School of Oriental and African Studies 42 (1979) pp. 13-28.
Uri Rubin, »The Ka`ba, aspect of its ritual, functions and position in pre-Islamic and early Islamic times,« Jerusalem Studies in Arabic and Islam 8 (1986) pp. 97-131.
. تفصيل آن را در مقاله من با اين عنوان ببينيد:
Rubin, Uri, »`Abu Lahab and Sura CXI,« Bulletin of the School of Oriental and African Studies 42 (1979) pp. 13-28.
. ابنحبيب، مُنمَّق، ص 59. نيز نك. تفسير او بر ديوانِ حسّان، ج 2، ص 115-127.
. در اين باب نك. مقاله زير از جرالد هاوتينگ:
G.R. Hawting, »The disappearance and rediscovery of Zamzam and the `Well of the Ka`ba',« BSOAS 43 (1980), 44-54.
روايات ديگر اظهار مىدارند كه چون اردشير، پادشاه ايران شهرت كعبه را چونان مكانى براى زيارت شنيد، اين غزال را به كعبه اهدا كرد. نك. عسكرى، اوائل، ص 35. براى بحث بيشتر، مقاله من با عنوان «Ka`ba ...» ص 115-117 را ببينيد.
. ابنحبيب، مُنمَّق، ص 63.
. عسكرى، اوائل، ص 35.
. ابنحبيب، مُنمَّق، ص 70.
. ابنقتيبة، معارف، ص 55. نيز نك. حلبى، سيرة، ج 1، ص 35.
. بلاذرى، أنساب، ج 4، ص 414-415.
. همان، ج 9، ص 401 الحارث بن عامر بن نوفل؛ ج 12، ص 54 (أبوإهاب بن عزيز).
. ابنحزم، جمهرة، ص 232.
. ابنالكلبى، جمهرة، ص 101.
. مسعودى، مروجالذهب، ج 2، ص 278.
. ابنهشام، سيرة، ج 1، ص 204-205.
. ابنسعد، طبقات، ج 1، ص 145. درباب گنج كعبه نگاه كنيد به مقاله زير از مايكل لِكِر:
Michael Lecker, »Was Arabian idol worship declining on the eve of Islam?«, in idem, People, tribes and society in Arabia around the time of Muhammad (Aldershot: Ashgate, 2005), no. III, pp. 12-13.
. أبوالفرج، أغانى، ج 16، ص 67.
. نك. مقاله «حِلف الفُضُول»، نوشته شارل پلاّ، در دائرهالمعارف اسلام، ويراست دوم (EI2).
. عسكرى، أوائل، ص 34-35.
. ابنحبيب، مُنمَّق، ص 421؛ همو، مُحَبَّر، ص 328.
. حسّان، ديوان، ج 1، ص 135، 370. نيز نك: ج 1، ص 213 كه در آنجا أبوإهاب را مخاطب خود قرار داده است. نيز نك: ابنحبيب، مُنَمَّق، ص 69 و قس با بلاذُرى، أنساب، ج 12، ص 54.
. مؤيّد ديگرى براى اين حدس من (كه مىگويم ملامت قرآن نسبت به ابولهب اشاره به قصه غزال دارد) از اينجا برمىآيد كه حسّان بن ثابت نيز وقتى يكى از دزدان را مخاطب قرار مىدهد، وى را با تعبير «تبّا لـ¨» نفرين مىكند (حسّان، ديوان، ص 135، سطر 5؛ ص 370، سطر 11).
. طبرانى، المعجم الكبير، ج 24، ش 811؛ هيثمى، مجمع الزوائد، ج 5، ص 176-177.
. طبرانى، المعجم الكبير، ج 23، ش 648؛ هيثمى، مجمع الزوائد، ج 5، ص 177. دو نمونه از پژوهشهاى مربوط به فضا و زمينههاى بتشكنانه كه چندان توجهى هم به روايات اسلامى در اين باب ندارند، مقالاتى از پاتريشيا كرونه و كينگاند كه مشخصات كتابشناختى آنها از اين قرار است:
Patricia Crone, »Islam, judeo-Christianity and Byzantine Iconoclasm,« JSAI 2 (1980) 59-95; G.R.D. King, »Islam, Iconoclasm, and the declaration of doctrine,« BSOAS 48 (1985) 267-77.